پارت 2
پارت 2
برگشتم برم داخله حموم یهو دره حموم محکم بسته شد و انگار یکی حوله رو از تنم کشید و لخت و عریان وسطه خونه مونده بودم واقعا ترسیده بودم و دویدم سمته اتاقه مامان و بابام و درو بستم و قفل کردم به اطرافه اتاق نگاه کردم یهو یاده گوشیم افتادم و محکم زدم به پیشونیم وای خدا گوشیم تو اتاقه خودمه رفتم سراغه کمده مامانم و یه تیشرت و شلوار برداشتم پوشیدم خدارو شکر سایزه منو مامانم یکیه... خسته شده بودم از این همه ترس خدایا میشه بخوابم و بیدار شم ببینم اینا همش کابوس بوده! رفتم رو تخت و پتو رو پیچیدم دوره خودم و نمیدونم چی شد که یهو خوابم برد با صدای پای یه نفر از خواب پریدم و مثله جن زده ها سیخ نشستم اما کسی تو اتاق نبود بلند شدم و اروم دره اتاقو باز کردم وبا احتیاط رفتم بیرون اطرافو نگاه کردم دیدم گلدونی که چند ساعت پیش خورد شده بود سالم سره جاشه گفتم خدایا شکرت همش خواب بود رفتم سمته اتاقه خودم که لباسامو عوض کنم تیشرته مامانمو که در اوردم چشمم افتاد به کبودی روی پهلوم رفتم جلو اینه دیدم گردنم هم قرمزه به کبودی میزنه وای خدایا من که به چیزی نخوردم چرا اینجوری کبود شدم برگشتم دیدم یه کبودی هم رو کمرمه با ترس لباسای خودمو پوشیدم و به ساعت نگاه کردم 9شب بود سریع پریدم تو تختم و پتو رو کشیدم رو سرم احساس کردم تختم بالا پایین شده پتو رو کنار زدم دیدم یه طرفه تختم رفته پایین انگار که کسی روش نشسته باشه اما کسی نبود با ترس از تخت پریدم پایین دیدم اون قسمته تختم ساف شد و صدای پا میومد یهو محکم کوببده شدم به دیوار و نفسای گرمه یه چیزی رو زیره گلوم احساس میکردم تو دلم از ترس داشتم خدارو التماس میکردم که منونجات بده اما انگار کله تنم فلج ده بود نمیتونستم تکون بخورم نفسای گرمش رسید به گوشم و اروم دمه گوشم یه صدای گفت تو ماله منی و جلوی چشمام یه چیزی ظاهر شد شبیه یه مرد بود با چشمای که به طرض عجبی جذاب بود و یهو رها شدم و افتادم رو زمین اشکام سرازیر شد و با گریه خدارو التماس میکردم که منو از دسته این موجودی که نمیدونم چیه نجات بده... صبح بیدار شدم دیدم همونجا رو زمین خوابم برده تکون خوردم که درده وحشتناکی تو بدنم حس کردم که فهمیدم واسه اینکه دیشب رو زمین بی حرکت خوابیدم...
برگشتم برم داخله حموم یهو دره حموم محکم بسته شد و انگار یکی حوله رو از تنم کشید و لخت و عریان وسطه خونه مونده بودم واقعا ترسیده بودم و دویدم سمته اتاقه مامان و بابام و درو بستم و قفل کردم به اطرافه اتاق نگاه کردم یهو یاده گوشیم افتادم و محکم زدم به پیشونیم وای خدا گوشیم تو اتاقه خودمه رفتم سراغه کمده مامانم و یه تیشرت و شلوار برداشتم پوشیدم خدارو شکر سایزه منو مامانم یکیه... خسته شده بودم از این همه ترس خدایا میشه بخوابم و بیدار شم ببینم اینا همش کابوس بوده! رفتم رو تخت و پتو رو پیچیدم دوره خودم و نمیدونم چی شد که یهو خوابم برد با صدای پای یه نفر از خواب پریدم و مثله جن زده ها سیخ نشستم اما کسی تو اتاق نبود بلند شدم و اروم دره اتاقو باز کردم وبا احتیاط رفتم بیرون اطرافو نگاه کردم دیدم گلدونی که چند ساعت پیش خورد شده بود سالم سره جاشه گفتم خدایا شکرت همش خواب بود رفتم سمته اتاقه خودم که لباسامو عوض کنم تیشرته مامانمو که در اوردم چشمم افتاد به کبودی روی پهلوم رفتم جلو اینه دیدم گردنم هم قرمزه به کبودی میزنه وای خدایا من که به چیزی نخوردم چرا اینجوری کبود شدم برگشتم دیدم یه کبودی هم رو کمرمه با ترس لباسای خودمو پوشیدم و به ساعت نگاه کردم 9شب بود سریع پریدم تو تختم و پتو رو کشیدم رو سرم احساس کردم تختم بالا پایین شده پتو رو کنار زدم دیدم یه طرفه تختم رفته پایین انگار که کسی روش نشسته باشه اما کسی نبود با ترس از تخت پریدم پایین دیدم اون قسمته تختم ساف شد و صدای پا میومد یهو محکم کوببده شدم به دیوار و نفسای گرمه یه چیزی رو زیره گلوم احساس میکردم تو دلم از ترس داشتم خدارو التماس میکردم که منونجات بده اما انگار کله تنم فلج ده بود نمیتونستم تکون بخورم نفسای گرمش رسید به گوشم و اروم دمه گوشم یه صدای گفت تو ماله منی و جلوی چشمام یه چیزی ظاهر شد شبیه یه مرد بود با چشمای که به طرض عجبی جذاب بود و یهو رها شدم و افتادم رو زمین اشکام سرازیر شد و با گریه خدارو التماس میکردم که منو از دسته این موجودی که نمیدونم چیه نجات بده... صبح بیدار شدم دیدم همونجا رو زمین خوابم برده تکون خوردم که درده وحشتناکی تو بدنم حس کردم که فهمیدم واسه اینکه دیشب رو زمین بی حرکت خوابیدم...
۱۳.۶k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲