سرنوشت
#سرنوشت
#Part۳۳
با گیجی نگاش کردمو گفتم: تا الان موش کوچولو بودم حالا شدم خرس اصلا رو حرفاتون ثبات ندارین
یکی ازون خنده هایی که هیچ وقت دلم نمیخاست از رو لبش محو بشه زدو گف: هرجور بخام میتونم صدات کنم جوجو
.: ببینین باز الان شدم جوجو اخه چرا
ـــ همین که گفتم هرچی بخام صدات میکنم
بعدم با انگشتش ضربه ارومی روی نوک دماغم زدو گف: قصد رفتن نداری جوجه
با خجالت سرمو انداختم پایین و گفتم
.: عا چرا الان میرم
داشتم پیاده میشدم که صدام کرد
ــ ات چیزی یادت نرفته
با گنگی نگاهی به خودم کردمو گفتم
.: نه کیفمو برداشتم گوشیمم هست چیزی جا نزاشتم
حالت چهرش عوض شدو گف
ــ باشه پس اگ چیزی جا نذاشتی من رفتم خدافظ
باهاش خداحافظی کردم با فکر اینکه چیرو فراموش کرده بودم وارد خونه شدم بلافاصله لباسمو دراوردم یه لباس راحتی پوشیدم ارایشمو پاک کردم و رو تخت ولو شدم از خستگی نفهمیدم کی خابم برد....
#Part۳۳
با گیجی نگاش کردمو گفتم: تا الان موش کوچولو بودم حالا شدم خرس اصلا رو حرفاتون ثبات ندارین
یکی ازون خنده هایی که هیچ وقت دلم نمیخاست از رو لبش محو بشه زدو گف: هرجور بخام میتونم صدات کنم جوجو
.: ببینین باز الان شدم جوجو اخه چرا
ـــ همین که گفتم هرچی بخام صدات میکنم
بعدم با انگشتش ضربه ارومی روی نوک دماغم زدو گف: قصد رفتن نداری جوجه
با خجالت سرمو انداختم پایین و گفتم
.: عا چرا الان میرم
داشتم پیاده میشدم که صدام کرد
ــ ات چیزی یادت نرفته
با گنگی نگاهی به خودم کردمو گفتم
.: نه کیفمو برداشتم گوشیمم هست چیزی جا نزاشتم
حالت چهرش عوض شدو گف
ــ باشه پس اگ چیزی جا نذاشتی من رفتم خدافظ
باهاش خداحافظی کردم با فکر اینکه چیرو فراموش کرده بودم وارد خونه شدم بلافاصله لباسمو دراوردم یه لباس راحتی پوشیدم ارایشمو پاک کردم و رو تخت ولو شدم از خستگی نفهمیدم کی خابم برد....
۱۴.۴k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.