دو پارتی
#دو_پارتی
#تهیونگ
بعد از مدت هااا من اومدم
گفتم یه دوپارتی چیزی بزارم دیگه
امیدوارم خوشتون بیاد کیوتای من:)))))
《ویو ات》
وارد مدرسه شدم
بازم ی روز مسخره قراره شروع بشه قراره امروزم مثل روزای دیگه کتک بخورم و گریه کنم اونم از دست پسری که عاشقشم و اون خبر نداره با اینکه همیشه اذیتم میکنه ولی بازم دوسش دارم
امروز هوا بارونی بود من عاشق روزای بارونی بودم چون میزم کنار پنجرس این کارم و برای تماشای بارون راحت میکرد وارد کلاس شدم سر صندلیم نشستم و بدون اینکه به کسی توجه کنم سرم و به طرف پنجره برگردوندم و به آسمونی که داشت میبارید خیره شدم درست مثل من بود اصلا متوجه کلاس و درس نبودم و فقط داشتم به آسمون و زمین های خیس نگاه میکردم که صدای بلندی افکارم رو پاره کرد سرم و به طرف صدا برگردوندم با قیافه جدی معلم روبه رو شدم
معلم:لی ات از اول سال که اومدی اینجا اصلا حواست به کلاس نیست و گوش نمیکنی و نمره های پایینی میگیری میشه دلیل اینارو بپرسم
ات:متاسفم
معلم:هر دفعه همین حرفتو تکرار میکنی نکنه به جای درس خوندن مثل دخترای هر*زه میچسبی به پسرا
فقط همین کلمه مونده بود که بهم بگن بعد از اینکه جمله ی استاد تموم شد همه بچه ها زدن زیر خنده ی نگاه به پسرای قلدر مدرسه انداختم هنوزم همون بود داشتم با چشمای عصبیم به پسرا و تهیونگ که داشتن میخندیدن میکردم بعد از اینکه تهیونگ نگاهم کرد لبخندش محو شد و همه ساکت شدن دوباره نگاهم و به استاد دادم که با جمله ی آخرش که گفت زنگ آخر بیا دفتر تموم کرد و رفت سرجاش
<زنگ اخر>
امروزم مثل روزای دیگه تحقير شدم ولی برام جالب بود انگار تهیونگ امروز خیلی مشتاق اذیت کردن من و نداشت انگار از ی چیزی ناراحت و بود و اذیتش میکرد به طرف دفتر مدیر رفتم در زدم و وارد شدم معلم بعد از دیدن من دوباره همون قیافه عصبی رو به خودش گرفت
ات:با من کاری داشتید
معلم:لی ات لطفا فردا با والدینت بیا میخوام باهاشون حرف بزنم
ات:والدین من خیلی وقته مردن
معلم:خوب باشه پس باید بهم ی قولی بدی
ات:بله
معلم:از این به بعد من ازت نمره های بالا میخوام اگه نتونی نمرهاتو تغییر بدی اخراج میشی
ات:چشم
معلم:میتونی بری
ات:ممنون
#تهیونگ
بعد از مدت هااا من اومدم
گفتم یه دوپارتی چیزی بزارم دیگه
امیدوارم خوشتون بیاد کیوتای من:)))))
《ویو ات》
وارد مدرسه شدم
بازم ی روز مسخره قراره شروع بشه قراره امروزم مثل روزای دیگه کتک بخورم و گریه کنم اونم از دست پسری که عاشقشم و اون خبر نداره با اینکه همیشه اذیتم میکنه ولی بازم دوسش دارم
امروز هوا بارونی بود من عاشق روزای بارونی بودم چون میزم کنار پنجرس این کارم و برای تماشای بارون راحت میکرد وارد کلاس شدم سر صندلیم نشستم و بدون اینکه به کسی توجه کنم سرم و به طرف پنجره برگردوندم و به آسمونی که داشت میبارید خیره شدم درست مثل من بود اصلا متوجه کلاس و درس نبودم و فقط داشتم به آسمون و زمین های خیس نگاه میکردم که صدای بلندی افکارم رو پاره کرد سرم و به طرف صدا برگردوندم با قیافه جدی معلم روبه رو شدم
معلم:لی ات از اول سال که اومدی اینجا اصلا حواست به کلاس نیست و گوش نمیکنی و نمره های پایینی میگیری میشه دلیل اینارو بپرسم
ات:متاسفم
معلم:هر دفعه همین حرفتو تکرار میکنی نکنه به جای درس خوندن مثل دخترای هر*زه میچسبی به پسرا
فقط همین کلمه مونده بود که بهم بگن بعد از اینکه جمله ی استاد تموم شد همه بچه ها زدن زیر خنده ی نگاه به پسرای قلدر مدرسه انداختم هنوزم همون بود داشتم با چشمای عصبیم به پسرا و تهیونگ که داشتن میخندیدن میکردم بعد از اینکه تهیونگ نگاهم کرد لبخندش محو شد و همه ساکت شدن دوباره نگاهم و به استاد دادم که با جمله ی آخرش که گفت زنگ آخر بیا دفتر تموم کرد و رفت سرجاش
<زنگ اخر>
امروزم مثل روزای دیگه تحقير شدم ولی برام جالب بود انگار تهیونگ امروز خیلی مشتاق اذیت کردن من و نداشت انگار از ی چیزی ناراحت و بود و اذیتش میکرد به طرف دفتر مدیر رفتم در زدم و وارد شدم معلم بعد از دیدن من دوباره همون قیافه عصبی رو به خودش گرفت
ات:با من کاری داشتید
معلم:لی ات لطفا فردا با والدینت بیا میخوام باهاشون حرف بزنم
ات:والدین من خیلی وقته مردن
معلم:خوب باشه پس باید بهم ی قولی بدی
ات:بله
معلم:از این به بعد من ازت نمره های بالا میخوام اگه نتونی نمرهاتو تغییر بدی اخراج میشی
ات:چشم
معلم:میتونی بری
ات:ممنون
۱۲.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.