سرنوشت
#سرنوشت
#Part۳۱
سیلی بهش زدمو گفتم: انقد بی حیا نشدم که با توعه کثافط جایی بیام فهمیدی
خدایا چرا هیشکی اینجا نیس منو نجات بده دیگه دارم میترسم
خاستم برم بازومو محکم کشیدو گف: ببین برا من ادای دخترای پاکو درنیار یا امشب باهام میای یا بزور میبرمت توکه الان دختر نیستی همه میدونن قبلا شوهر کردی پس دست دومی این اداهات چیه میدونم خودتم دلت میخاد
داشتم تقلا میکردم بازومو از دستش دربیارم ولی زورم نمیرسید
یهو توسط یکی کشیده شدم سرمو بالا اوردم دیدم تهیونگ منو کشیده سمت خودش و داره با عصبانیت به ته هو نگاه میکنه بطرفش خیز برداشتو یقه ته هو گرفت و میخاست چیزی بهش بگه که دستشو مشت کردو حرفشو خورد
ته هو دستای تهیوگو از یقش جداکرد و با تشر گفت: تو چیکارشی که پشتشو میگیری نکنه به توعم سرویس داده که خوشت اومده داری طرفشو میگیری
یهو تهیونگ محکم زد تو گوشش داد زد: یبار دیگه فقط یبار دیگه اینجوری حرف بزنی از رو زمین محوت میکنم حالیته
تاحالا تهیونگ رو اینجوری ندیده بودم
دیگه از تحقیرایی که بهم میکردن خسته شده بودم اشکام خودبخود میریخت تمام صورتم خیس شده بود چندتا از نگهبانای کلوپ اومدنو ته هو رو بردن منم فقط کف سالن نشسته بودم و زانو هامو بغل کرده بودمو سرمو رو دستام گذاشته بودم گریه میکردم و. به بخت بدم لعنت میفرستادم که یهو.......
#Part۳۱
سیلی بهش زدمو گفتم: انقد بی حیا نشدم که با توعه کثافط جایی بیام فهمیدی
خدایا چرا هیشکی اینجا نیس منو نجات بده دیگه دارم میترسم
خاستم برم بازومو محکم کشیدو گف: ببین برا من ادای دخترای پاکو درنیار یا امشب باهام میای یا بزور میبرمت توکه الان دختر نیستی همه میدونن قبلا شوهر کردی پس دست دومی این اداهات چیه میدونم خودتم دلت میخاد
داشتم تقلا میکردم بازومو از دستش دربیارم ولی زورم نمیرسید
یهو توسط یکی کشیده شدم سرمو بالا اوردم دیدم تهیونگ منو کشیده سمت خودش و داره با عصبانیت به ته هو نگاه میکنه بطرفش خیز برداشتو یقه ته هو گرفت و میخاست چیزی بهش بگه که دستشو مشت کردو حرفشو خورد
ته هو دستای تهیوگو از یقش جداکرد و با تشر گفت: تو چیکارشی که پشتشو میگیری نکنه به توعم سرویس داده که خوشت اومده داری طرفشو میگیری
یهو تهیونگ محکم زد تو گوشش داد زد: یبار دیگه فقط یبار دیگه اینجوری حرف بزنی از رو زمین محوت میکنم حالیته
تاحالا تهیونگ رو اینجوری ندیده بودم
دیگه از تحقیرایی که بهم میکردن خسته شده بودم اشکام خودبخود میریخت تمام صورتم خیس شده بود چندتا از نگهبانای کلوپ اومدنو ته هو رو بردن منم فقط کف سالن نشسته بودم و زانو هامو بغل کرده بودمو سرمو رو دستام گذاشته بودم گریه میکردم و. به بخت بدم لعنت میفرستادم که یهو.......
۱۱.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.