پارت91
#پارت91
م شده و دستهاشو روی زانوهاش گذاشته!...
با صدایی که خنده توش موج میزد کفت:عه قهری با من؟
واقعا تو با من قهر کردی؟!حالا چرا قهر کردی جوابمو نمیدی؟!
بگو ببینم چیشده؟!
عصبی دستمو روی میز کوبیدم و گفتم:
کیوان من دارم از دست بازی گوشی های تو دق میکنم!...
این منشی چیه واسه من آوردی؟!جون من این منشیه؟!
هیچکاری درست بلد نیست انجام بده!...
امروز بعد از من اومد شرکت!...تو آسانسور تازه یادش افتاده بهم بگه امروز جلسه دارم!...
هزار تا کار ریخته سرم بعد تو اینجا اومدی لم دادی واسه من ور ور حرف میزنی؟
به جای اینکارا بیا کمکم کن یا یه منشی بدرد بخور پیدا کن!...
به دختره با دست اشاره میکنم که یعنی برو بیرون.
بعد از پنج دقیقه سرمو بلند میکنم میبینم که هنوز سرجاش ایستاده و به من زل زده به من،
بهش میگم چرا نرفتی میگه:شما که هنوز به من نگفتی برو بیرون!...
یعنی چی آخه؟!
تموم شدن حرفم مساوی شد با شلیک قهقهه ی کیوان بلند شدن!...
با تعجب بهش نگاه کردم که دستشو روی دلش گذاشته بود کرکر داشت میخندید!...
از جام بلند شدم میز و دور زدم و رفتم سمت در اتاق،
و در اتاق و باز کردم و رو به کیوان گفتم:
بفرما بیرون!هر وقت خنده هات تموم شد بیا تو اتاق.
برگشت سمتم همونجور که خنده تو حرفهاش موج میزد گفت:
وای خدایا خیلی باحال بود!...
این دختره یعنی تا این حد خنگه؟
اصلا باورم نمیشه!...دستهاشو بالا آورد و گفت:
باشه باشه دیگه نمیخندم قول میدم. حالا منو از اتاق بیرون نکن.
بیا اینجا ببینم واسه جلسه چه کارایی باید بکنیم.
سرمو تکون دادم و به سمت میزم رفتم و پرونده هارو برداشتم.
روبروی کیوان نشستم.
یکی از پرونده هارو باز کردم و مشغول توضیح دادنشون شدم.
(مهسا)
کتاب ریاضیمو بغل کردم و چونه امو روش گذاشتم و به این سه هفته ای فکر کردم که مثل برق و باد رفت!...
سه هفته که برام تلخ ترین روزهای زندگیم بود!...
حتی حامد یک بار جواب تلفنامو نداد!
حتی جواب تبریک عیدمم نداد.منی که باید الان پیش عشقم میبودم،
ولی اون تلفنمم جواب نمیده.
واقعا این سه هفته یکی از بدترین روزهای زندگیم بوده،
که برای فرار از اون خودمو تو درس خوندن غرق کردم.
نمیدونم چجوری بهش بگم؟بگم که... من این مشکلو دارم.
این اتفاق برای من افتاده.نمیدونم هرجوری فکر میکردم با عقل جور در نمیومد.
اصلا نمیتونستم این چیزهارو به حامد بگم.
پس ترجیح میدم بیخیالش بشم هر چند که واسم سخته!...
م شده و دستهاشو روی زانوهاش گذاشته!...
با صدایی که خنده توش موج میزد کفت:عه قهری با من؟
واقعا تو با من قهر کردی؟!حالا چرا قهر کردی جوابمو نمیدی؟!
بگو ببینم چیشده؟!
عصبی دستمو روی میز کوبیدم و گفتم:
کیوان من دارم از دست بازی گوشی های تو دق میکنم!...
این منشی چیه واسه من آوردی؟!جون من این منشیه؟!
هیچکاری درست بلد نیست انجام بده!...
امروز بعد از من اومد شرکت!...تو آسانسور تازه یادش افتاده بهم بگه امروز جلسه دارم!...
هزار تا کار ریخته سرم بعد تو اینجا اومدی لم دادی واسه من ور ور حرف میزنی؟
به جای اینکارا بیا کمکم کن یا یه منشی بدرد بخور پیدا کن!...
به دختره با دست اشاره میکنم که یعنی برو بیرون.
بعد از پنج دقیقه سرمو بلند میکنم میبینم که هنوز سرجاش ایستاده و به من زل زده به من،
بهش میگم چرا نرفتی میگه:شما که هنوز به من نگفتی برو بیرون!...
یعنی چی آخه؟!
تموم شدن حرفم مساوی شد با شلیک قهقهه ی کیوان بلند شدن!...
با تعجب بهش نگاه کردم که دستشو روی دلش گذاشته بود کرکر داشت میخندید!...
از جام بلند شدم میز و دور زدم و رفتم سمت در اتاق،
و در اتاق و باز کردم و رو به کیوان گفتم:
بفرما بیرون!هر وقت خنده هات تموم شد بیا تو اتاق.
برگشت سمتم همونجور که خنده تو حرفهاش موج میزد گفت:
وای خدایا خیلی باحال بود!...
این دختره یعنی تا این حد خنگه؟
اصلا باورم نمیشه!...دستهاشو بالا آورد و گفت:
باشه باشه دیگه نمیخندم قول میدم. حالا منو از اتاق بیرون نکن.
بیا اینجا ببینم واسه جلسه چه کارایی باید بکنیم.
سرمو تکون دادم و به سمت میزم رفتم و پرونده هارو برداشتم.
روبروی کیوان نشستم.
یکی از پرونده هارو باز کردم و مشغول توضیح دادنشون شدم.
(مهسا)
کتاب ریاضیمو بغل کردم و چونه امو روش گذاشتم و به این سه هفته ای فکر کردم که مثل برق و باد رفت!...
سه هفته که برام تلخ ترین روزهای زندگیم بود!...
حتی حامد یک بار جواب تلفنامو نداد!
حتی جواب تبریک عیدمم نداد.منی که باید الان پیش عشقم میبودم،
ولی اون تلفنمم جواب نمیده.
واقعا این سه هفته یکی از بدترین روزهای زندگیم بوده،
که برای فرار از اون خودمو تو درس خوندن غرق کردم.
نمیدونم چجوری بهش بگم؟بگم که... من این مشکلو دارم.
این اتفاق برای من افتاده.نمیدونم هرجوری فکر میکردم با عقل جور در نمیومد.
اصلا نمیتونستم این چیزهارو به حامد بگم.
پس ترجیح میدم بیخیالش بشم هر چند که واسم سخته!...
۳.۳k
۳۱ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.