پادشاه(پارت۱)
پادشاه(پارت۱)
میهو : هفت ساله ملکه فقید مرده شاه هم از اون قضیه به بعد که ملکه مرد ازدواج رو ممنوع کرده و زن جدیدی نمیگیره منم تصمیم گرفتم که یه کافه باز کنم و دختر و پسرا رو به هم برسونم میدونم غیر قانونی ی ولی میخوام انجامش بدم
بک به هفت سال پیش:
شاه: من میخوام ملکه رو ببینم
خواجه: بفرمایید تو ملکه داخل هستن
شاه :ممنون
شاه ویو:
رفتم تا ملکه رو ببینم همین که داخل اتاق شدم دیدم ملکه از سقف آویزونه داد زدم
شاه: ملکه*داد*
خواجه : چیشده
شاه : ملکه آویزون شده * گریه*
خواجه بقیه رو صدا کرد تا ملکه رو از بالا بیارن پایین وقتی ملکه رو آوردن پایین شاه با گریه رفت پیشش
شاه: ملکه ی من بلند شو*گریه*
خواجه :برید کنار ببریمش بیرون
سرباز ها شاه رو گرفت بردن کنار
شاه : ملکه*دادوگریه*
پایان بک
میهو ویو : داشتم با بابام تو کافه کار میکردیم که یه دختر آمد تو گفت
سوآ: سلام کارمند خواسته بودید
میهو: آره عزیزم بیا تو
سوآ:ممنون
میهو : بابا بالاخره یکی پیدا شد
(بابای میهو=ب.م)
ب.م : آفرین کارت خوب بود
میهو ویو:
امروز یه کارمند جدید اومد و کار کافه خیلی خوب بود که یه دفه...
میهو : هفت ساله ملکه فقید مرده شاه هم از اون قضیه به بعد که ملکه مرد ازدواج رو ممنوع کرده و زن جدیدی نمیگیره منم تصمیم گرفتم که یه کافه باز کنم و دختر و پسرا رو به هم برسونم میدونم غیر قانونی ی ولی میخوام انجامش بدم
بک به هفت سال پیش:
شاه: من میخوام ملکه رو ببینم
خواجه: بفرمایید تو ملکه داخل هستن
شاه :ممنون
شاه ویو:
رفتم تا ملکه رو ببینم همین که داخل اتاق شدم دیدم ملکه از سقف آویزونه داد زدم
شاه: ملکه*داد*
خواجه : چیشده
شاه : ملکه آویزون شده * گریه*
خواجه بقیه رو صدا کرد تا ملکه رو از بالا بیارن پایین وقتی ملکه رو آوردن پایین شاه با گریه رفت پیشش
شاه: ملکه ی من بلند شو*گریه*
خواجه :برید کنار ببریمش بیرون
سرباز ها شاه رو گرفت بردن کنار
شاه : ملکه*دادوگریه*
پایان بک
میهو ویو : داشتم با بابام تو کافه کار میکردیم که یه دختر آمد تو گفت
سوآ: سلام کارمند خواسته بودید
میهو: آره عزیزم بیا تو
سوآ:ممنون
میهو : بابا بالاخره یکی پیدا شد
(بابای میهو=ب.م)
ب.م : آفرین کارت خوب بود
میهو ویو:
امروز یه کارمند جدید اومد و کار کافه خیلی خوب بود که یه دفه...
۲۵.۰k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.