پادشاه(پارت ۳)
پادشاه(پارت ۳)
ولی با این لباسا نمیتونی بری پیش شاه
بیا این لباسارو بپوش
*سرباز لباسا رو به میهو داد میهو هم پوشید*
*رسیدن اتاق شاه*
سرباز درو باز کرد
سرباز : زانو بزن *اروم*
*میهو زانو زد*
شاه : سرتو بیار بالا
میهو سرش رو آورد بالا
شاه: واقعا میتونی آینده و روح احضار کنی
میهو:بله
شاه : پس میتونی روح ملکه رو احضار کنی
میهو: ب..بله م.. میتونم
شاه: پس ملکه رو احضار کن
میهو : چشم علی حضرت
* میهو با صد فیلم و عدا مثلا ملکه رو تو بدنش احضار کرد*
میهو : علی حضرت حالتون خوبه؟
شاه : ملکه خودتونید*بغض *
میهو: اول بزارید طعزیم کنم
*بعد طزیم*
شاه اود جلو گفت: دلم براتون تنگ شده بود
میهو: من هم همین طور ولی تو این هفت سال خیلی عذاب کشیدم
شاه: چرا ؟
میهو : چون شما فقط به من فکر میکنید اذیت میشن
شاه: نمی تونم فراموشت کنم چون در هر جای قصر نگاه میکنم یاد شما میفتم
میهو: باید فراموشم کنید و بزارید برم
شاه : نمیتونم
میهو : باید این کار رو بکنید من الان باید برم یه روح نمیتونه زیاد تو یه بدن بمونه
شاه : لطفا خواهش میکنم یکم بمون تورو خدا
*آمد دست میهو رو گرفت*
میهو : فک کنم ملکه رفتن
شاه :او ببخشید سرباز ایشون رو ببرید زندان
میهو: چ.چی ؟ ولی علی حضرت
میتونم دباره ملکه رو بیارم
شاه: ببریدش
میهو: ولی ولی علی حضرت
*میهو رو بردن *
تو زندان
میهو : اههه
....
اسلاید دوم لباسی که سرباز به میهو داد
ولی با این لباسا نمیتونی بری پیش شاه
بیا این لباسارو بپوش
*سرباز لباسا رو به میهو داد میهو هم پوشید*
*رسیدن اتاق شاه*
سرباز درو باز کرد
سرباز : زانو بزن *اروم*
*میهو زانو زد*
شاه : سرتو بیار بالا
میهو سرش رو آورد بالا
شاه: واقعا میتونی آینده و روح احضار کنی
میهو:بله
شاه : پس میتونی روح ملکه رو احضار کنی
میهو: ب..بله م.. میتونم
شاه: پس ملکه رو احضار کن
میهو : چشم علی حضرت
* میهو با صد فیلم و عدا مثلا ملکه رو تو بدنش احضار کرد*
میهو : علی حضرت حالتون خوبه؟
شاه : ملکه خودتونید*بغض *
میهو: اول بزارید طعزیم کنم
*بعد طزیم*
شاه اود جلو گفت: دلم براتون تنگ شده بود
میهو: من هم همین طور ولی تو این هفت سال خیلی عذاب کشیدم
شاه: چرا ؟
میهو : چون شما فقط به من فکر میکنید اذیت میشن
شاه: نمی تونم فراموشت کنم چون در هر جای قصر نگاه میکنم یاد شما میفتم
میهو: باید فراموشم کنید و بزارید برم
شاه : نمیتونم
میهو : باید این کار رو بکنید من الان باید برم یه روح نمیتونه زیاد تو یه بدن بمونه
شاه : لطفا خواهش میکنم یکم بمون تورو خدا
*آمد دست میهو رو گرفت*
میهو : فک کنم ملکه رفتن
شاه :او ببخشید سرباز ایشون رو ببرید زندان
میهو: چ.چی ؟ ولی علی حضرت
میتونم دباره ملکه رو بیارم
شاه: ببریدش
میهو: ولی ولی علی حضرت
*میهو رو بردن *
تو زندان
میهو : اههه
....
اسلاید دوم لباسی که سرباز به میهو داد
۷.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.