غریبه ترین آشنا
غریبه ترین آشنا
#Part4
نفس آرومی گرفت و آهسته جواب بادیگاردشو که داشت خودشو از پشت گوشی پاره میکرد داد...(بدبخ داشته صداش میکرده:/)
+ بعدا باهات تماس میگیرم.
تلفن رو پایین آورد و آروم قدم هاشو به سمت صندلیِ روبه روی جئون برداشت..
بعد از نشستنش موهاشو به پشت هدایت کرد و پای راستشو روی پای چپش انداخت...
منصفانه بودن تو لغت نامه جئون معنی ای نداره...
فقط باید مثل خودش باهاش رفتار شه..
+ دلم میخواد همشون امشبو از ذهناشون پاک کنن.. این کارم میتونی بکنی؟!
جئون نگاهی به افراد دور تا دورشون انداخت و با خونسردی پاسخ داد:
_ خانم سون.. منو زیادی دست کم گرفتی
ا/ت بی توجه به حرفای اون یکی از م.ش.روب های روی میز رو برداشت و بعد از کمی خوردن گفت:
+ توهم خواسته اتو بگو.. با اینکه میدونم بهش نمیرسی..
_خوبه.. خیلی به خودت امیدواری..
کمی فکر کرد و نگاهشو جدی کرد..
_اگه شرطُ بردم، باهام ازدواج میکنی.
ا/ت تک خنده ای کرد..
+ شوخی قشنگی نبود!
_شوخی نکردم!
+ ولی....
این جئون جدید.. هیچوقت کاری که براش منفعتی نداشت رو انجام نمیداد..
پس ینی زدنِ این حرفشم بی دلیل و بی منطق نیست. و دلیلشم حتما هر چیزی غیر از عشق و عاشقیه!
ولی ا/ت به خودش ایمان داشت..
و حالا برای انتقام اون گذشته کوفتی هم که شده این بازی رو برنده میشه.
بعد از نگاه کردن به اطراف و گرفتن نفس کوتاهی فورا گفت:
+ باشه.. قبوله.
صدای افراد دورشون شدت گرفت..
اما اونا اونقدری از هم دلشون پر بود که اهمیتی نداشت..
بالاخره کارت هارو بینشون پخش کردن و بازی حساس آغاز شد..
گذشت و
گذشت...
تقریبا آخرای بازی بود و هردو مساوی بودن..
ا/ت نگاهی ناامیدانه به کارت های دستش انداخت..
ناامید آخرین امیدشو روی میز گذاشت...
و همون موقع پسر مقابلش کارت های دستشو روی میز پرت کرد..
و این حرکت تنها یه چیزو نشون میداد..
+ بازی فوقالعاده ای بود..
پوزخندی زد و درحالی که بلند میشد کیفش رو روی شونش ثابت کرد...
+ امیدوارم سر قولت مونده باشی جئون!
تا این حد بده که حتی یک نظر کوچیکم نمیدین؟!
#Part4
نفس آرومی گرفت و آهسته جواب بادیگاردشو که داشت خودشو از پشت گوشی پاره میکرد داد...(بدبخ داشته صداش میکرده:/)
+ بعدا باهات تماس میگیرم.
تلفن رو پایین آورد و آروم قدم هاشو به سمت صندلیِ روبه روی جئون برداشت..
بعد از نشستنش موهاشو به پشت هدایت کرد و پای راستشو روی پای چپش انداخت...
منصفانه بودن تو لغت نامه جئون معنی ای نداره...
فقط باید مثل خودش باهاش رفتار شه..
+ دلم میخواد همشون امشبو از ذهناشون پاک کنن.. این کارم میتونی بکنی؟!
جئون نگاهی به افراد دور تا دورشون انداخت و با خونسردی پاسخ داد:
_ خانم سون.. منو زیادی دست کم گرفتی
ا/ت بی توجه به حرفای اون یکی از م.ش.روب های روی میز رو برداشت و بعد از کمی خوردن گفت:
+ توهم خواسته اتو بگو.. با اینکه میدونم بهش نمیرسی..
_خوبه.. خیلی به خودت امیدواری..
کمی فکر کرد و نگاهشو جدی کرد..
_اگه شرطُ بردم، باهام ازدواج میکنی.
ا/ت تک خنده ای کرد..
+ شوخی قشنگی نبود!
_شوخی نکردم!
+ ولی....
این جئون جدید.. هیچوقت کاری که براش منفعتی نداشت رو انجام نمیداد..
پس ینی زدنِ این حرفشم بی دلیل و بی منطق نیست. و دلیلشم حتما هر چیزی غیر از عشق و عاشقیه!
ولی ا/ت به خودش ایمان داشت..
و حالا برای انتقام اون گذشته کوفتی هم که شده این بازی رو برنده میشه.
بعد از نگاه کردن به اطراف و گرفتن نفس کوتاهی فورا گفت:
+ باشه.. قبوله.
صدای افراد دورشون شدت گرفت..
اما اونا اونقدری از هم دلشون پر بود که اهمیتی نداشت..
بالاخره کارت هارو بینشون پخش کردن و بازی حساس آغاز شد..
گذشت و
گذشت...
تقریبا آخرای بازی بود و هردو مساوی بودن..
ا/ت نگاهی ناامیدانه به کارت های دستش انداخت..
ناامید آخرین امیدشو روی میز گذاشت...
و همون موقع پسر مقابلش کارت های دستشو روی میز پرت کرد..
و این حرکت تنها یه چیزو نشون میداد..
+ بازی فوقالعاده ای بود..
پوزخندی زد و درحالی که بلند میشد کیفش رو روی شونش ثابت کرد...
+ امیدوارم سر قولت مونده باشی جئون!
تا این حد بده که حتی یک نظر کوچیکم نمیدین؟!
- ۷.۴k
- ۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط