غریبه ترین آشنا
غریبه ترین آشنا
#Part3
+حرفتونو نشنیده درنظر میگیرم.
همین جمله کافی بود تا صدای قهقهه اون جمع بالا برع...
_یک دست باهام بازی کن.. در اون صورت کاری که کردیو نادیده میگیرم.. و حتی...
رو به جمعی از پسرای روبه روش دست دراز کرد..
_نمیزارم از دهنشون چیزی بیرون بیاد!
ا/ت نگاهی به اونا و بعد به پسر مقابلش انداخت..
+منو... میشناسی؟
پرسیدن این سوال فقط برای طبیعی سازی جو بود..
جئون سری تکون داد..
_دخترِ آقای سون..
وقتی واکنشی از ا/ت ندید ادامه داد..
_تک پسرِ خاندان جئون هستم.
تک پسر خاندان جئون خیلی با گذشته اش فرق داشت.!
مغرور تر.. سرد تر.. و حتی خیلی بیشتر از قبل از خود راضی شده بود..
ا/ت بی توجه به حرفای توی سرش
لبخندی زد و سرشو تکون داد..
+اتفاقا چند لحظه پیش ذکر خیرتون بود..
جئون نگاهشو بین لی آن که با استرس و ا/ت که با جدیت تمام حرف میزد چرخوند..
_درموردِ... من، حرف میزدین؟
ا/ت به سمت لی آن چرخید..
چشمای پر التماس اون ، ا/ت رو از تصمیمش ناامید میکرد.. پس دوباره به سمت جئون برگشت و لب هاشو از هم فاصله داد..
+مهم نیست.. فراموشش کنین..
برگشت و خواست بره اما با یادآوری کاری که کرده، دوباره به عقب برگشت..
+و... بابت درخواستی که کردین..
جئون لیوانِ ویسکی رو یک نفس سر کشید...
_ اشتباه نکنین. این... یک درخواست یا خواسته نیست... فقط.. برای حفظ آبروی پدرتونه..
+ این اتفاق اونقدرام بزرگ و غیر قابل حل نیست! پس دلیلی نداره به پدرامون ربطش بدیم.
مالشی به شقیقه اش داد. و موبایلشو بیرون آورد..
+اگه چند لحظه صبر کنین میگم تا راننده ام براتون به دست لباس بخره و بیاره..
گوشی رو روی گوشش گذاشت و سرشو بالا آورد اما با دیدنِ تمام افراد که دورشون جمع ان و حتی بعضی هاشون درحال فیلم گرفتنن برای لحظه ای خشکش زد..
با تعجب بهشون خیره بود و این صدای جئون بود که اونو از مبهم ذهنش بیرون آورد..
_حتی میتونم دهن اونام ببندم!
چیزی نگفت که جئون ادامه داد..
_شنیدم تو کارت بازی حرف نداری... پس چرا فقط قبول نمیکنی تا ازین مخمصه نجاتت بدم؟
#Part3
+حرفتونو نشنیده درنظر میگیرم.
همین جمله کافی بود تا صدای قهقهه اون جمع بالا برع...
_یک دست باهام بازی کن.. در اون صورت کاری که کردیو نادیده میگیرم.. و حتی...
رو به جمعی از پسرای روبه روش دست دراز کرد..
_نمیزارم از دهنشون چیزی بیرون بیاد!
ا/ت نگاهی به اونا و بعد به پسر مقابلش انداخت..
+منو... میشناسی؟
پرسیدن این سوال فقط برای طبیعی سازی جو بود..
جئون سری تکون داد..
_دخترِ آقای سون..
وقتی واکنشی از ا/ت ندید ادامه داد..
_تک پسرِ خاندان جئون هستم.
تک پسر خاندان جئون خیلی با گذشته اش فرق داشت.!
مغرور تر.. سرد تر.. و حتی خیلی بیشتر از قبل از خود راضی شده بود..
ا/ت بی توجه به حرفای توی سرش
لبخندی زد و سرشو تکون داد..
+اتفاقا چند لحظه پیش ذکر خیرتون بود..
جئون نگاهشو بین لی آن که با استرس و ا/ت که با جدیت تمام حرف میزد چرخوند..
_درموردِ... من، حرف میزدین؟
ا/ت به سمت لی آن چرخید..
چشمای پر التماس اون ، ا/ت رو از تصمیمش ناامید میکرد.. پس دوباره به سمت جئون برگشت و لب هاشو از هم فاصله داد..
+مهم نیست.. فراموشش کنین..
برگشت و خواست بره اما با یادآوری کاری که کرده، دوباره به عقب برگشت..
+و... بابت درخواستی که کردین..
جئون لیوانِ ویسکی رو یک نفس سر کشید...
_ اشتباه نکنین. این... یک درخواست یا خواسته نیست... فقط.. برای حفظ آبروی پدرتونه..
+ این اتفاق اونقدرام بزرگ و غیر قابل حل نیست! پس دلیلی نداره به پدرامون ربطش بدیم.
مالشی به شقیقه اش داد. و موبایلشو بیرون آورد..
+اگه چند لحظه صبر کنین میگم تا راننده ام براتون به دست لباس بخره و بیاره..
گوشی رو روی گوشش گذاشت و سرشو بالا آورد اما با دیدنِ تمام افراد که دورشون جمع ان و حتی بعضی هاشون درحال فیلم گرفتنن برای لحظه ای خشکش زد..
با تعجب بهشون خیره بود و این صدای جئون بود که اونو از مبهم ذهنش بیرون آورد..
_حتی میتونم دهن اونام ببندم!
چیزی نگفت که جئون ادامه داد..
_شنیدم تو کارت بازی حرف نداری... پس چرا فقط قبول نمیکنی تا ازین مخمصه نجاتت بدم؟
۳.۹k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.