پارت89 دلبربلا
#پارت89 #دلبربلا
صدای پوزخندش اکو شد تو سرم
خیلی دوس دارم برم جرش بدم ولی هم حال ندارم هم نمیدونم کجاس هم زورم نمیرسه پس بیخیال
_فک کن یادت بیاد
بعدم زارت گوشیو قطع کرد
دنیا سریع گفت
_من مطمئنم تلافی میکنن
سونیا هم گفت
_مگه شک داری
_به درک اسفد و سافلین بزار هر چیز قهوه ای که دوس دارن مرگشون کنن
_مانی مطمئنی اسفدو سافلینه؟
_نمیدونم چیه مگه؟
_خاک تو سرت من از تو میپرسم
وسط اتاق نشستیم و دنبال نقشه جدید بودیم تا اگه اونا خواستن تلافی کنن ماهم ی کاری برای انجام دادن داشته باشیم
سه روز دیگه ثنا میاد
خنگه از بس
آخه سه هفته دیگه باز باید برای تعطیلات بری خب چرا میایسوار ماشین شدیم امروز یه ربع دیر تر بیدار شدیم و حسابی دیرمون شده بود
تا دانشگاه با سرعت رفتم و سریع بین دوتا ماشین پارک کردم
از ماشین پیاده شدیم دیدم یکم دور تر یه پسره داشت با دهن باز نگام میکرد
توقع نداشت پارک دوبلو انقد حرفه ای بلد باشم
سونیا و دنیا پوزخند زدن
منم انگشت وسطمو آوردم بالا و نشونش دادم
بیچاره دهنش باز تر شدتا کلاس دوییدیم وارد که شدیم استاد داشت درس میداد
بدبخت شدیم سونیا گفت
_سلام استاد ببخشید دیر شد میشه بشینیم
سرشو تکون داد و گفت:
_فقط دو نفر حق نشستن دارن
عجب آدم گاوی بود چی میرسید بهش
سونیا داشت منو دنیا رو هل میداد
_برین شما بشینین من میرم بیرون
یهو داد زدم
_چرت نگو شما دوتا برین من میمونم بیرون
دنیا گفت
_بسه دعوا نکنین برین بتمرگین من میرم بیرون
داشت میرفت که منو سونیا دستشو گرفتیم و گفتیم
_یا همه یا هیچکس
برگشتم به استاد عقده ایه بدبخت گفتم
_استاد پس همه میریم
برگشتیم بریم که گفت
_مسخره بازی در نیارید بشینید سر جاتون درسمون عقبه
سونیا گفت: هممون؟
_بله همتون
خوشحال و شاد و خندان روی صندلی های آخر کلاس مستقر شدیم
برگشتم سمت چپم که دو سه تا صندلی جلو ترش رئوفیو دیدم
خاک تو سرم شد
جزوه ای که نوشتمو نیاوردم
به سونیا و دنیا گفتم با استرس نگام کردن
_حالا چیکار کنیم
_چیکار کنیم نه چیکار کنم
_عر نزن تو ینی ما
وقت استراحت بین کلاسا یک ربع بود
کلاس بعدی هم فوق العاده مهم بود اگه نمیرفتم استادش صد در صدی مینداختم
الان چه خاکی بخورم خدا؟؟
چرا من انقدر بدبختم؟
درسته خونه نزدیک دانشگاه بود اما با این حجم از ترافیک و رفت و برگشت امکان نداشت یک ربعه اینجا باشم
خدایا کمکم کن الان چیکار کنم
کلاس تموم شد ولی تمام حواسمو جمع کردم ببینم چطوری بتونم جزوه رو برسونم دانشگاه
دوییدیم تو حیاط و دورو برو نگاه کردم
هیچکس نبود جز چند تا از پسرای کلاس مهام و خود اکیپ مهام و بچه های کلاس خودمون
خب الان کی قبول میکنخ برا برام جزوه بیاره؟
اصن من به کی اعتماد کنم کلید خونمو بدم دستش؟
لایک و کامنت فراموش نشه😉
صدای پوزخندش اکو شد تو سرم
خیلی دوس دارم برم جرش بدم ولی هم حال ندارم هم نمیدونم کجاس هم زورم نمیرسه پس بیخیال
_فک کن یادت بیاد
بعدم زارت گوشیو قطع کرد
دنیا سریع گفت
_من مطمئنم تلافی میکنن
سونیا هم گفت
_مگه شک داری
_به درک اسفد و سافلین بزار هر چیز قهوه ای که دوس دارن مرگشون کنن
_مانی مطمئنی اسفدو سافلینه؟
_نمیدونم چیه مگه؟
_خاک تو سرت من از تو میپرسم
وسط اتاق نشستیم و دنبال نقشه جدید بودیم تا اگه اونا خواستن تلافی کنن ماهم ی کاری برای انجام دادن داشته باشیم
سه روز دیگه ثنا میاد
خنگه از بس
آخه سه هفته دیگه باز باید برای تعطیلات بری خب چرا میایسوار ماشین شدیم امروز یه ربع دیر تر بیدار شدیم و حسابی دیرمون شده بود
تا دانشگاه با سرعت رفتم و سریع بین دوتا ماشین پارک کردم
از ماشین پیاده شدیم دیدم یکم دور تر یه پسره داشت با دهن باز نگام میکرد
توقع نداشت پارک دوبلو انقد حرفه ای بلد باشم
سونیا و دنیا پوزخند زدن
منم انگشت وسطمو آوردم بالا و نشونش دادم
بیچاره دهنش باز تر شدتا کلاس دوییدیم وارد که شدیم استاد داشت درس میداد
بدبخت شدیم سونیا گفت
_سلام استاد ببخشید دیر شد میشه بشینیم
سرشو تکون داد و گفت:
_فقط دو نفر حق نشستن دارن
عجب آدم گاوی بود چی میرسید بهش
سونیا داشت منو دنیا رو هل میداد
_برین شما بشینین من میرم بیرون
یهو داد زدم
_چرت نگو شما دوتا برین من میمونم بیرون
دنیا گفت
_بسه دعوا نکنین برین بتمرگین من میرم بیرون
داشت میرفت که منو سونیا دستشو گرفتیم و گفتیم
_یا همه یا هیچکس
برگشتم به استاد عقده ایه بدبخت گفتم
_استاد پس همه میریم
برگشتیم بریم که گفت
_مسخره بازی در نیارید بشینید سر جاتون درسمون عقبه
سونیا گفت: هممون؟
_بله همتون
خوشحال و شاد و خندان روی صندلی های آخر کلاس مستقر شدیم
برگشتم سمت چپم که دو سه تا صندلی جلو ترش رئوفیو دیدم
خاک تو سرم شد
جزوه ای که نوشتمو نیاوردم
به سونیا و دنیا گفتم با استرس نگام کردن
_حالا چیکار کنیم
_چیکار کنیم نه چیکار کنم
_عر نزن تو ینی ما
وقت استراحت بین کلاسا یک ربع بود
کلاس بعدی هم فوق العاده مهم بود اگه نمیرفتم استادش صد در صدی مینداختم
الان چه خاکی بخورم خدا؟؟
چرا من انقدر بدبختم؟
درسته خونه نزدیک دانشگاه بود اما با این حجم از ترافیک و رفت و برگشت امکان نداشت یک ربعه اینجا باشم
خدایا کمکم کن الان چیکار کنم
کلاس تموم شد ولی تمام حواسمو جمع کردم ببینم چطوری بتونم جزوه رو برسونم دانشگاه
دوییدیم تو حیاط و دورو برو نگاه کردم
هیچکس نبود جز چند تا از پسرای کلاس مهام و خود اکیپ مهام و بچه های کلاس خودمون
خب الان کی قبول میکنخ برا برام جزوه بیاره؟
اصن من به کی اعتماد کنم کلید خونمو بدم دستش؟
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۱۰.۸k
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.