🥀فصل دوم پارت 29🥀
🥀فصل دوم پارت 29🥀
سمت چپ پهلوش دراز کشیده بود و اینکه جیمین از حموم اومدم بیرون ات دیدیش و نفسه عمیقی کشید با ناراحتی گفت
ات : هنوزم فکر میکنی بچیه تویه شکمم ماله تو نیست
جیمین بازم در جوابش هیچی نگفت از تویه کمد لباسش رو برداشت و پوشید
ات : جیمین
جیمین: ههوم
ات : جوابمو نمیدی
جیمین که در حاله شونه کردنه موها بود بازم هیچی نگفت این سکوت ات رو ناراحت میکرد بعد از شونه کردنه موهاش بدونه حرفی از اوتاق خارج شد گوشیش رو از جیبش در آورد و به هیونجین زنگ زد
هیونجین: جانم داداش
جیمین : چیشد دکتره اعتراف کرد یا نه
هیونجین: زنه خیلی وفاداریه نمیگه از طرفه کیه
جیمین : به حرف درش بیار هرجور که شده با شکنجه یا تحدید هرکار از دست تو بر میاد بکن
هیونجین : داداش چرا آدمایه ما آنقدر وفادار نیست آخه چرا
جیمین : کار دارم حوصله چرتو پرتایه تورو ندارم
بعد از آخرین حرفش گوشیش رو گذاشت تویه جیبش و میخواست از عمارت خارج بشه که هانا مانه شد
جیمین : برو اون ور کار دارم
هانا : همیه اون حرفاشو که بهت گفتم راسته ات میخواست اعدایه خانم خونه در میاورد
جیمین : کافیه هانا بسه من چجوری حرفتو باور کردم ات هیچ وقت همچین کاری نمیکنه کار دارم
بعد از حرفاش از عمارت خارج شد به سمته کارخونه رفت
جیمین : خوب چی شد ژان ماکاتو رو پیدا کردی
نه آقا ببخشید همونجوری که گفتین همه جارو دنبالش گشتیم
جیمین : اوف اومیدم به شما بود
ببخشید آقا یه نفری از افرادمون نیست
جیمین: یعنی چی که نیست همه جارو دنبالش گشتین
بله آقا
جیمین : حتما کاره خودشه از طرفه گوشیه اون میتونیم ژان ماکاتو رو پیدا کنیم
از کجا میفهمیدن که پیشه ژان ماکاتو هستش
جیمین تا میخواست حرفشو بزنه گوشیش مانه شد هیونجین بهش زنگ زد
هیونجین : سلام بر آقای پارک جیمین
جیمین : خفشو بگو ببینم اعتراف کرد.
هیونجین: بله بله آقا پارک
جیمین: خوب بنال دیگه
هیونجین: پارک هانا بهش گفته بود که بگه پچیه تویه شکمه همسرت چهار ماهشه اما در حالی که سه ماهه که بارداره
جیمین دستشو گذاشت روبه پیشونیش جیمین: باشه ممنونم از کمکت
هیونجین: خواهش میکنم فعلا
بعد از حرف زدن با هیونجین گوشیش رو گذاشته رویه میز
جیمین : بعدا حرف میزنیم شما میتوانید ببین
بله قربان
ادامه دارد
سمت چپ پهلوش دراز کشیده بود و اینکه جیمین از حموم اومدم بیرون ات دیدیش و نفسه عمیقی کشید با ناراحتی گفت
ات : هنوزم فکر میکنی بچیه تویه شکمم ماله تو نیست
جیمین بازم در جوابش هیچی نگفت از تویه کمد لباسش رو برداشت و پوشید
ات : جیمین
جیمین: ههوم
ات : جوابمو نمیدی
جیمین که در حاله شونه کردنه موها بود بازم هیچی نگفت این سکوت ات رو ناراحت میکرد بعد از شونه کردنه موهاش بدونه حرفی از اوتاق خارج شد گوشیش رو از جیبش در آورد و به هیونجین زنگ زد
هیونجین: جانم داداش
جیمین : چیشد دکتره اعتراف کرد یا نه
هیونجین: زنه خیلی وفاداریه نمیگه از طرفه کیه
جیمین : به حرف درش بیار هرجور که شده با شکنجه یا تحدید هرکار از دست تو بر میاد بکن
هیونجین : داداش چرا آدمایه ما آنقدر وفادار نیست آخه چرا
جیمین : کار دارم حوصله چرتو پرتایه تورو ندارم
بعد از آخرین حرفش گوشیش رو گذاشت تویه جیبش و میخواست از عمارت خارج بشه که هانا مانه شد
جیمین : برو اون ور کار دارم
هانا : همیه اون حرفاشو که بهت گفتم راسته ات میخواست اعدایه خانم خونه در میاورد
جیمین : کافیه هانا بسه من چجوری حرفتو باور کردم ات هیچ وقت همچین کاری نمیکنه کار دارم
بعد از حرفاش از عمارت خارج شد به سمته کارخونه رفت
جیمین : خوب چی شد ژان ماکاتو رو پیدا کردی
نه آقا ببخشید همونجوری که گفتین همه جارو دنبالش گشتیم
جیمین : اوف اومیدم به شما بود
ببخشید آقا یه نفری از افرادمون نیست
جیمین: یعنی چی که نیست همه جارو دنبالش گشتین
بله آقا
جیمین : حتما کاره خودشه از طرفه گوشیه اون میتونیم ژان ماکاتو رو پیدا کنیم
از کجا میفهمیدن که پیشه ژان ماکاتو هستش
جیمین تا میخواست حرفشو بزنه گوشیش مانه شد هیونجین بهش زنگ زد
هیونجین : سلام بر آقای پارک جیمین
جیمین : خفشو بگو ببینم اعتراف کرد.
هیونجین: بله بله آقا پارک
جیمین: خوب بنال دیگه
هیونجین: پارک هانا بهش گفته بود که بگه پچیه تویه شکمه همسرت چهار ماهشه اما در حالی که سه ماهه که بارداره
جیمین دستشو گذاشت روبه پیشونیش جیمین: باشه ممنونم از کمکت
هیونجین: خواهش میکنم فعلا
بعد از حرف زدن با هیونجین گوشیش رو گذاشته رویه میز
جیمین : بعدا حرف میزنیم شما میتوانید ببین
بله قربان
ادامه دارد
۴.۵k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.