معجزه من
معجزه من
پارت ۳۴
(فرداصبح)
(النا)
مهگل به مامان بابام زنگ زده بود و گفته بود ک رامتین برگشته و اسرار داشت ک من برم خونشون ولی من دلشو نداشتم نمخواستم با رامتین چشم تو چشم بشم
(رامتین)
باید ماهلین رو به دست مادرپدرش میرسوند اون امانت دست بود ۳ ماه و حالا هم باید میبردمش و بعدش میرفتم خونه عموعلی دلم براشون تنگ شده بود بیشتر هم برای النا چیزی ازش فعلا نمدونستم
(النا)
وقت دکتر داشتم لباس هامو پوشیدم و رفتم دکتر سر کوچه بودم ک ماشین رامتین دیدم ک امده خونمون توجه ای نکردم و رفتم دکتر
(رامتین)
ماهلین دادم دست خانوادش و رفتم خونه عموعلی در زدم ک اریا در وا کرد تعجب کرده بودم خیلی بزرگ شده بود رفتم داخل خونه و سلام علیک کردم هر لحظه منتظر النا بودم
مامان رقیه:کجا بودی تو پسر دلمون برات تنگ شده بود نگرانت بودیم بی خبررفتی
رامتین:یک معموریت بهم خورد تو کشور دیگ مجبور شدم برم بی خبرم رفتم ک کسی اذیت نشه
عموعلی:حالا این همه رفتی خارج یک زن خارجی هم میگرفتی
رامتین:زن هایی خارجی بدرد نمخورن
مامان رقیه:رامتین اون بچه ک اوردی چی بود پس؟
رامتین: اون بچه مال دوستم بود مادرش ک فوت کرد با همسرش عجله ی امدن ایران این بچه جای من بود و گفتن ک با خودت بیارش منم اوردمش یک باری از روی دوشم کم شد
هر لحظه منتظر بودم ک النا از پله هایی بیاد پایین دلم برای صداش تنگ شده بود و اینک نمتونست چیزی ازشون بپرسم و این بیشتر منو ازار میداد
(النا)
از دکتر امدم بیرون و به سمت خونه مهگل رفتم در زدم ک مهگل همه چیزو برام تعریف کرد اون بچه و رامتین نبودن رفتم تو اتاق اصلان مهگل ک سویشرت رامتین رو تخت بود ورداشتمش و بوش کردم دلم برای بوش تنگ شده بود،گوشیمو گرفتم و از خونه زدم بیرون سرظهر بود پرنده پر نمزد تو خیابون انگار خاک مرده ریخته بودن داشتم راه میرفتم ک چند تا موتوری ک پسر بودن دورمو گرفتن ترسیده بودم
النا:بیاین این گوشی کیفم بزارید برم
یکی ازپسر ها از موتور امد پایین
پسره:ما خودتو میخوایم خوشگله...
پارت ۳۴
(فرداصبح)
(النا)
مهگل به مامان بابام زنگ زده بود و گفته بود ک رامتین برگشته و اسرار داشت ک من برم خونشون ولی من دلشو نداشتم نمخواستم با رامتین چشم تو چشم بشم
(رامتین)
باید ماهلین رو به دست مادرپدرش میرسوند اون امانت دست بود ۳ ماه و حالا هم باید میبردمش و بعدش میرفتم خونه عموعلی دلم براشون تنگ شده بود بیشتر هم برای النا چیزی ازش فعلا نمدونستم
(النا)
وقت دکتر داشتم لباس هامو پوشیدم و رفتم دکتر سر کوچه بودم ک ماشین رامتین دیدم ک امده خونمون توجه ای نکردم و رفتم دکتر
(رامتین)
ماهلین دادم دست خانوادش و رفتم خونه عموعلی در زدم ک اریا در وا کرد تعجب کرده بودم خیلی بزرگ شده بود رفتم داخل خونه و سلام علیک کردم هر لحظه منتظر النا بودم
مامان رقیه:کجا بودی تو پسر دلمون برات تنگ شده بود نگرانت بودیم بی خبررفتی
رامتین:یک معموریت بهم خورد تو کشور دیگ مجبور شدم برم بی خبرم رفتم ک کسی اذیت نشه
عموعلی:حالا این همه رفتی خارج یک زن خارجی هم میگرفتی
رامتین:زن هایی خارجی بدرد نمخورن
مامان رقیه:رامتین اون بچه ک اوردی چی بود پس؟
رامتین: اون بچه مال دوستم بود مادرش ک فوت کرد با همسرش عجله ی امدن ایران این بچه جای من بود و گفتن ک با خودت بیارش منم اوردمش یک باری از روی دوشم کم شد
هر لحظه منتظر بودم ک النا از پله هایی بیاد پایین دلم برای صداش تنگ شده بود و اینک نمتونست چیزی ازشون بپرسم و این بیشتر منو ازار میداد
(النا)
از دکتر امدم بیرون و به سمت خونه مهگل رفتم در زدم ک مهگل همه چیزو برام تعریف کرد اون بچه و رامتین نبودن رفتم تو اتاق اصلان مهگل ک سویشرت رامتین رو تخت بود ورداشتمش و بوش کردم دلم برای بوش تنگ شده بود،گوشیمو گرفتم و از خونه زدم بیرون سرظهر بود پرنده پر نمزد تو خیابون انگار خاک مرده ریخته بودن داشتم راه میرفتم ک چند تا موتوری ک پسر بودن دورمو گرفتن ترسیده بودم
النا:بیاین این گوشی کیفم بزارید برم
یکی ازپسر ها از موتور امد پایین
پسره:ما خودتو میخوایم خوشگله...
۷.۳k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.