p3
+اهان...باشه..
و پاشدم از اتاق اومدم بیرون..
رفتم بالا پشت بوم و شروع کردم به فکر کردن...
به مهربونیش...چهرش....اخلاقش...
هیچوقت فکر نمیکردم بخوام عاشقش بشم....
نا خودآگاه یک قطره اشک از چشمام چکید...
زود پاکش کردم...
+هه...من عاشق شدم....
همون پسری که برام رو مخ بود....
که یهو یاد پدر و مادرم افتادم
+مامان؟
چرا نیستی؟
_بابااا(داد)
تو کجایی....
کجا رفتید و منو تنها گذاشتید؟(گریه)
نشستم با خدا حرف زدم...
از دلتنگیم برای پدر و مادرم....
از...از عاشق شدنم...
+کمکم کن(صدای گرفته)
هوا کم کم داشت سرد میشد و منم تصمیم گرفتپ برم تو اتاقم...
از پله ها رفتم پایین....همینطور که میرفتم پایین اون وو دوستم و دیدم....
*اتت...
+اون وو...
با همون چشمای اشکیم رفتم و بغلش کردم...
تو بغلش بغضم ترکید و شروع به گریه کردن کردم...
+خیلی تنهام....
حالم بده....
*کی خواهر منو اذیت کرده؟
گریه نکن عزیزم....
همکنطور که تو بغلش بودم دیدم تهیونگ بهمون زل زده...همینطور که باهام چشم تو چشم شد رفت تو.....
اوه...
چه سرد بود....
+بعدا...بعدا میام باهات حرف بزنم باشه؟
*هر وقت دلت خواست بیا...
اتاق ۳۸ ام...
اون وو یکی از بهترین دوستام بود که همیشه هوام و داشت....
رفتم جلوی در اتاق و راستش از روبه رو شدن با تهیونگ میترسیدم.....
درو باز کردم و رفتم تو..
دیدم داره درس میخونه...
+س..سلام...
بعد از ۵ ثانیه سلاممو داد..
_هوم سلام...
+رفتم پشت کانتر اشپز خونه و لباسامو عوض کردم....
رفتم دو شات اسپرسو برداشتم و دو تا اسپرسو درست کردم....
دو دل بودم براش ببرم یا نبرم؟
رفتم جلو تر و اسپرسو رو گذاشتم پیش کتابش رو میز...
چند ثانیه به فنجون خیره شد..
_ممنون...
اسپرسو مو بردم رو تخت و عینکم زدم و گوشیمو برداشتم...
اون شب هم خوابیدیم و فرداش رفتیم دانشگاه...#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
و پاشدم از اتاق اومدم بیرون..
رفتم بالا پشت بوم و شروع کردم به فکر کردن...
به مهربونیش...چهرش....اخلاقش...
هیچوقت فکر نمیکردم بخوام عاشقش بشم....
نا خودآگاه یک قطره اشک از چشمام چکید...
زود پاکش کردم...
+هه...من عاشق شدم....
همون پسری که برام رو مخ بود....
که یهو یاد پدر و مادرم افتادم
+مامان؟
چرا نیستی؟
_بابااا(داد)
تو کجایی....
کجا رفتید و منو تنها گذاشتید؟(گریه)
نشستم با خدا حرف زدم...
از دلتنگیم برای پدر و مادرم....
از...از عاشق شدنم...
+کمکم کن(صدای گرفته)
هوا کم کم داشت سرد میشد و منم تصمیم گرفتپ برم تو اتاقم...
از پله ها رفتم پایین....همینطور که میرفتم پایین اون وو دوستم و دیدم....
*اتت...
+اون وو...
با همون چشمای اشکیم رفتم و بغلش کردم...
تو بغلش بغضم ترکید و شروع به گریه کردن کردم...
+خیلی تنهام....
حالم بده....
*کی خواهر منو اذیت کرده؟
گریه نکن عزیزم....
همکنطور که تو بغلش بودم دیدم تهیونگ بهمون زل زده...همینطور که باهام چشم تو چشم شد رفت تو.....
اوه...
چه سرد بود....
+بعدا...بعدا میام باهات حرف بزنم باشه؟
*هر وقت دلت خواست بیا...
اتاق ۳۸ ام...
اون وو یکی از بهترین دوستام بود که همیشه هوام و داشت....
رفتم جلوی در اتاق و راستش از روبه رو شدن با تهیونگ میترسیدم.....
درو باز کردم و رفتم تو..
دیدم داره درس میخونه...
+س..سلام...
بعد از ۵ ثانیه سلاممو داد..
_هوم سلام...
+رفتم پشت کانتر اشپز خونه و لباسامو عوض کردم....
رفتم دو شات اسپرسو برداشتم و دو تا اسپرسو درست کردم....
دو دل بودم براش ببرم یا نبرم؟
رفتم جلو تر و اسپرسو رو گذاشتم پیش کتابش رو میز...
چند ثانیه به فنجون خیره شد..
_ممنون...
اسپرسو مو بردم رو تخت و عینکم زدم و گوشیمو برداشتم...
اون شب هم خوابیدیم و فرداش رفتیم دانشگاه...#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
۳۴.۷k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.