رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۸۵
#آدین
کنارش رفتم و زیرگوشش گفتم:بخشیدی دیگع..
لبخند کوچیکی روی لباش اومد و سرشو تکون دادک گفتم:
کمک میخوای...ک آره ای گفت و بعداز چیدن سفرکنارم نشست و با گفتن نوش جانتون همه شروع بخوردن کردم با لبخندنگاش کردم ک گفت:چیع من سفره غذا نیستما..
لبخند شیطونی زدم و گفتم:نوچ تو دسرمی برای شب..
-آدین...-جون دلم...-زشته...-زشت پیزنیه ک..-آدین غذاتوبخور
شروع کردم ب کشیدن غذا براش و خودم مثل همیشه عالی بودو همه خوششون اومد بود ولی من زیاد نتونستم بخورم معدم تیرکشید بود یهو و دلم میخواست هرچی توی دهنم بودوخالی کنم نمیدونم چرا؟!ب سختی خودمو نگه داشتم...
-آدین جان لباسای فردا تو آماده کردم..
کنارش رفتم و گونشو بوسیدم و گفتم:مرسی نورمن..
لبخندی زدوموهامو ب سمت بالا برد و گفت:بهتره بخوابی عزیزم فردا روزپر کاری داری..
پیشونمو روی پیشونیش گذاشتم و گفتم:توبغل تو چرا ک نه
همینطور ک با موهام باز میکردگفت:آدینم چراشام کم خوردی غذام بد بود...
-ن خانومم برعکس عالی بود تازشم مگه دخترا ازپسرای شکم گنده بدشون نمیاد پس من چرا بخورم خانومم ازم بدش بیاد
-دیوونه..-من دیوونم.-آره دیگه یکی یدونه من خل دیوونه من
آروم توآغوشم گرفتمش و گفتم:
-آخه تو جرا انقدر بی مقدمه دوست داشتنی هستی؟
خنده زیبایی کرد ک باز منو دیوونه کرد...
-آدین جان...آدینم بیدارشو دیرت میشه ها..
دستمو ب سمتی ک میخوابه دراز کردم ک تو بغلم بگیرمش ک دیدم دستم خالی شدچشمامو باز کردم داشت موهاشو شونه میکرد...
-هوووف من خوابم میاد..
-آدین بلندشو سریع الان آبرومون جلوی بابای ماهور میره..
بزور بلندشدم و آماده شدم به عجب چیزی شدما؛کروباتمو سفت کردم و ب سمت طبقه پایین رفتم ک صدای آراز اومد
-اوهو داداشو ببین چع کرده همرو دیوانه کرده نوروبیچاره کرده
همه خندیدیم آراز هم خوشتیپ کرده بود مثل خودم کت تک پوشیده بود اما با رنگ سرمی با خط سفید پیراهن سفید با شلوار مشکی پوشیده بودو کروبات مشکی..ب سمتش رفتم و گفتم:داداش خودتو چی میگی دخترکش کردی خوبه توی جلسه امروز فقط ی خانومه ها..
خنده شیطونی کردوچشمکی زدوگفت:
-واسه همون هم بایدخوشتیپ کرد
صدای نور اومد و گفت:آراز جان نمیخواد خودتو زیاد خوشتیپ کنی تو هنوز خواهر مایا همون آذر جون محسوب میشی
زدیم زیر خنده ک آراز گفت:نگا نگا اثرات همنشینی با این مزاحمه زندگی منه دیگه...
ماهور:من من مزاحم زندگی توم..
آراز:آره دیگه مزاحم تلفنی ک بودی مزاحم خواب منم شدی..
ماهور:حقته اصلا ازاین ب بعدکارم میشه مزاحم زندگیت بودن
بابا این دوتا از آدی و اشکان بدترن ب خون هم تشنن کع..
خلاصه بعد از جروبحث اون دوتا راهی شرکت شدیم..
پارت۸۵
#آدین
کنارش رفتم و زیرگوشش گفتم:بخشیدی دیگع..
لبخند کوچیکی روی لباش اومد و سرشو تکون دادک گفتم:
کمک میخوای...ک آره ای گفت و بعداز چیدن سفرکنارم نشست و با گفتن نوش جانتون همه شروع بخوردن کردم با لبخندنگاش کردم ک گفت:چیع من سفره غذا نیستما..
لبخند شیطونی زدم و گفتم:نوچ تو دسرمی برای شب..
-آدین...-جون دلم...-زشته...-زشت پیزنیه ک..-آدین غذاتوبخور
شروع کردم ب کشیدن غذا براش و خودم مثل همیشه عالی بودو همه خوششون اومد بود ولی من زیاد نتونستم بخورم معدم تیرکشید بود یهو و دلم میخواست هرچی توی دهنم بودوخالی کنم نمیدونم چرا؟!ب سختی خودمو نگه داشتم...
-آدین جان لباسای فردا تو آماده کردم..
کنارش رفتم و گونشو بوسیدم و گفتم:مرسی نورمن..
لبخندی زدوموهامو ب سمت بالا برد و گفت:بهتره بخوابی عزیزم فردا روزپر کاری داری..
پیشونمو روی پیشونیش گذاشتم و گفتم:توبغل تو چرا ک نه
همینطور ک با موهام باز میکردگفت:آدینم چراشام کم خوردی غذام بد بود...
-ن خانومم برعکس عالی بود تازشم مگه دخترا ازپسرای شکم گنده بدشون نمیاد پس من چرا بخورم خانومم ازم بدش بیاد
-دیوونه..-من دیوونم.-آره دیگه یکی یدونه من خل دیوونه من
آروم توآغوشم گرفتمش و گفتم:
-آخه تو جرا انقدر بی مقدمه دوست داشتنی هستی؟
خنده زیبایی کرد ک باز منو دیوونه کرد...
-آدین جان...آدینم بیدارشو دیرت میشه ها..
دستمو ب سمتی ک میخوابه دراز کردم ک تو بغلم بگیرمش ک دیدم دستم خالی شدچشمامو باز کردم داشت موهاشو شونه میکرد...
-هوووف من خوابم میاد..
-آدین بلندشو سریع الان آبرومون جلوی بابای ماهور میره..
بزور بلندشدم و آماده شدم به عجب چیزی شدما؛کروباتمو سفت کردم و ب سمت طبقه پایین رفتم ک صدای آراز اومد
-اوهو داداشو ببین چع کرده همرو دیوانه کرده نوروبیچاره کرده
همه خندیدیم آراز هم خوشتیپ کرده بود مثل خودم کت تک پوشیده بود اما با رنگ سرمی با خط سفید پیراهن سفید با شلوار مشکی پوشیده بودو کروبات مشکی..ب سمتش رفتم و گفتم:داداش خودتو چی میگی دخترکش کردی خوبه توی جلسه امروز فقط ی خانومه ها..
خنده شیطونی کردوچشمکی زدوگفت:
-واسه همون هم بایدخوشتیپ کرد
صدای نور اومد و گفت:آراز جان نمیخواد خودتو زیاد خوشتیپ کنی تو هنوز خواهر مایا همون آذر جون محسوب میشی
زدیم زیر خنده ک آراز گفت:نگا نگا اثرات همنشینی با این مزاحمه زندگی منه دیگه...
ماهور:من من مزاحم زندگی توم..
آراز:آره دیگه مزاحم تلفنی ک بودی مزاحم خواب منم شدی..
ماهور:حقته اصلا ازاین ب بعدکارم میشه مزاحم زندگیت بودن
بابا این دوتا از آدی و اشکان بدترن ب خون هم تشنن کع..
خلاصه بعد از جروبحث اون دوتا راهی شرکت شدیم..
۹.۴k
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.