رمان همسر اجباری پارت شصتم و یک
#رمان_همسر_اجباری #پارت_شصتم و یک
هرچقد اصرار کردم چیزی نگفت و این واسم نگران کننده بود.ک چراچیزی نمیگن.
مانی-آنا نگران نباش چیز بدی نیست عزیزم
آذین -آره بابا شایدم سورپرایز باشه
بعد از این ک نشستیم .
مامان-گفت دخترم ممنونم ک کمک آریا کردی میدونم واسه این شام نخورده اومدی تا آریا رو آروم کنی.
تو دلم گفتم خبر از پسرت نداری به مجنون گفته زکی واسه این که جلو بدخواهاش کم نیاره و حرص زیبا در بیاد
راضی ب این کار شد خطبه عقد و خوندن و بابای آریا یکی از شاهدای عقد بود .هرکدوم از شاهدا بعد از امضا.واسه
عروس و داماد پشت میکروفن آرزوی خوش بختی کردن. نوبت ب بابا کیان رسید
ضمن تبریک به عروس و دوماد وخانواده های محترمشون وآرزوی خوشبختی برای تمام جوونا) )اینجا نگاهی به من
کرد( (وبخصوص عروس و دوماد .میخوام از همین جا اعالم کنم که یک ماه دیگه همین روز همه گی دعوتین به
عروسیه پسر گلم آریا وخوشحال میشم قدم رنجه کنید. و بیاید.شب همگی خوش.
هیچ حرفی با هیچ کی نزدم و فقط ساکت بودم ک با اومدن آریاو باباش و آرمان ک گفتن بریم همراهشون رفتم تو
این یه ساعتی ک آریا کنارم نبود بیشتر ترسم گرفته بود چون مطمعنم االن مست شده و مشروب خورده خواستم
برم سوار ماشین بابا کیان شم ک
بابا کیان-دخترم آریا رو تنها نزار حالش زیاد رو براه نیست شاید درست نباشه تو این شرایط رانندگی کردن.آذین
توام باهاشون باشو پشت فرمون بشین.
بابا من با آریا نمیرم االن پاچه میگیره و ول کن نیست. وسریع سوار ماشین باباش شد.
من:بابا جون من خودم رانندگیم خوبه الزم باشه میشینم
بابا کیان-خیالم راحت شدبرو دخترم.خدافظ
خدافظ
احسان و آریا بازم باهم جر بحث میکردن که با اومدن من تموم شد.
احسان- شب بخیر آبجی .
و با حالت ناراحتی رفت از احسان همیشگی خبری نبود.آریا نشست پشت فرمون و حرکت میکرد و بوی مشروب کل
ماشینو گرفته بود تا حدی ک شیشه رو پایین کشیدم واقعا حالت تهوع گرفتم دستشو برد دکمه ضبط و زد. صدای
شهرام شکوهی تو ماشین پخش شد
Comments please
دلم خونه نمیدونه ، نمیدونه کسی حاله من و جز خدا، نمیدونه تو که نیستی /
پریشونم دلم خووونه هراسونم و حیرونم و دیوونه دلم خونه ، دلم خونه وجودم بی تو داغونه /
دلم خونه نمیدونه ، نمیدونه کسی حاله من و جز خدا، نمیدونه .
هرچقد اصرار کردم چیزی نگفت و این واسم نگران کننده بود.ک چراچیزی نمیگن.
مانی-آنا نگران نباش چیز بدی نیست عزیزم
آذین -آره بابا شایدم سورپرایز باشه
بعد از این ک نشستیم .
مامان-گفت دخترم ممنونم ک کمک آریا کردی میدونم واسه این شام نخورده اومدی تا آریا رو آروم کنی.
تو دلم گفتم خبر از پسرت نداری به مجنون گفته زکی واسه این که جلو بدخواهاش کم نیاره و حرص زیبا در بیاد
راضی ب این کار شد خطبه عقد و خوندن و بابای آریا یکی از شاهدای عقد بود .هرکدوم از شاهدا بعد از امضا.واسه
عروس و داماد پشت میکروفن آرزوی خوش بختی کردن. نوبت ب بابا کیان رسید
ضمن تبریک به عروس و دوماد وخانواده های محترمشون وآرزوی خوشبختی برای تمام جوونا) )اینجا نگاهی به من
کرد( (وبخصوص عروس و دوماد .میخوام از همین جا اعالم کنم که یک ماه دیگه همین روز همه گی دعوتین به
عروسیه پسر گلم آریا وخوشحال میشم قدم رنجه کنید. و بیاید.شب همگی خوش.
هیچ حرفی با هیچ کی نزدم و فقط ساکت بودم ک با اومدن آریاو باباش و آرمان ک گفتن بریم همراهشون رفتم تو
این یه ساعتی ک آریا کنارم نبود بیشتر ترسم گرفته بود چون مطمعنم االن مست شده و مشروب خورده خواستم
برم سوار ماشین بابا کیان شم ک
بابا کیان-دخترم آریا رو تنها نزار حالش زیاد رو براه نیست شاید درست نباشه تو این شرایط رانندگی کردن.آذین
توام باهاشون باشو پشت فرمون بشین.
بابا من با آریا نمیرم االن پاچه میگیره و ول کن نیست. وسریع سوار ماشین باباش شد.
من:بابا جون من خودم رانندگیم خوبه الزم باشه میشینم
بابا کیان-خیالم راحت شدبرو دخترم.خدافظ
خدافظ
احسان و آریا بازم باهم جر بحث میکردن که با اومدن من تموم شد.
احسان- شب بخیر آبجی .
و با حالت ناراحتی رفت از احسان همیشگی خبری نبود.آریا نشست پشت فرمون و حرکت میکرد و بوی مشروب کل
ماشینو گرفته بود تا حدی ک شیشه رو پایین کشیدم واقعا حالت تهوع گرفتم دستشو برد دکمه ضبط و زد. صدای
شهرام شکوهی تو ماشین پخش شد
Comments please
دلم خونه نمیدونه ، نمیدونه کسی حاله من و جز خدا، نمیدونه تو که نیستی /
پریشونم دلم خووونه هراسونم و حیرونم و دیوونه دلم خونه ، دلم خونه وجودم بی تو داغونه /
دلم خونه نمیدونه ، نمیدونه کسی حاله من و جز خدا، نمیدونه .
۶.۸k
۰۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.