رمان همسر اجباری پارت شصتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_شصتم
یه لیوان آب از تنگ رو میز دادم دستش و یه نفس سر کشید وآرمان ومانیا رفتن وسط وشروع کردن ب رقصیدنمیدونم
بین بقیه
مامان -شما نمیرید آریا جان.؟
آریا جوابی ندادو مامان یه نگاه غمگین ب من کرد ک دلم سوخت. آریا ک صندلیش و رو ب جمع چرخونده بود و
نگاه کردم و یکم بهش نزدیک شدم و گفتم آریا میخوای بریم خونه
-نه
منم صندلیمو رو به جمع برگردوندم و نشستم چند دیقه بعد یه پسره اومد جلو افتخار میدین بانو
با تعجب به پررویی این بشر .نگاهی گذرا به آریا کردم گفتم نه ممنون نمیتونم. و رفت .دومی هم اومد و همون جوابو
شنید. که آریا بعد از رفتن طرف گفت بازارت گرمه ها ؟
از این حرفش قلبم شکست اما چی بگم بازم سکوت.
پاشد که بره که منم مانعش نشدم و اول وایساد انگار مردد بود که دستمو گرفتو کشید منم بلند شدم و رفت وسط
سن این بار دومی بود ک بهم اینطوری نزدیک میشد. دستش دور کمرم وبا دست دیگش پنجه تو پنجه ام گذاشت
و شروع کردیم به رقصیدن دست منم رو قلب آریا
آریا همش چشمش به زیبا و هامون بود که می رقصیدن و دستمو فشاری دادو شروع کردیم به رقص ومن از این
نزدیکی بدنمون خوشحال بودم باهم قشنگ میرقصیدیم من دلم واسه کسی میتپه ک دلش واسه دل دیگه ای
میتپید. طوری چرخیدم که آریا پشتش ب اونا باشه.
اشک تو چشماش جمع شدآنا این که خواب نیست ینی زیبا توبغل یکی دیگست
-آری ببین منو
نگاهش و به من دوخت نگاهش خیلی سرد بود.
-توروخدا عاقالنه باهاش کنار بیا
-مگه عشق عقلم حالیشه؟
راست میگفت مگه من که عاشقش شدم باعقل عاشق شدم. سرمو گذاشتم رو سینش و آروم حرکات رقصو انجام
میدادیم.بعد از تموم شدن آهنگ صدای دست وجیغ اومد وقتی نگاه کردم ک آریا داشت با نگاهی داغون به اون دو
تا نگاه میکرد که به هم خیره شدن اول و بعد لب هم دیگه رو بوسیدن. یه آهنگ دیگه باآریا رقصیدیم نمیدونم
منظورش از این کار چی بود این بار فقط نگاهش به من بود و با لبخند حلقه دستشو تنگ تر کرد و بعد از تموم شدن
آهنگ یه نگاه ب من کردبا لبخندو واییئی خدا ای چشه. صورتمو با دستاش قاب کردو یه بوسه کوتاه زد رو
پیشونیم.من ک کال هنگ کرده بودم.صدای دست و سوت وجیغ باال گرفت
بعد دستشو انداخت دور کمرمو با هم هم قدم شدیم.و از سن بیرون رفتیم کسی جز ما رو سن نبود. من مشغول
حرف زدن با آذین و مامان بودم ک نمیدونم آریا کجا غیبش زد...
مامان آنا جان دخترم ما یه تصمیمی گرفتیم ک امیدوارم از شنیدنش شوکه نشی.
من بهت چیزی نمیگم چون کیان گفته اگ بگم امکان داره تو آریا مخالفت شدید کنید
Comments please ^_^
یه لیوان آب از تنگ رو میز دادم دستش و یه نفس سر کشید وآرمان ومانیا رفتن وسط وشروع کردن ب رقصیدنمیدونم
بین بقیه
مامان -شما نمیرید آریا جان.؟
آریا جوابی ندادو مامان یه نگاه غمگین ب من کرد ک دلم سوخت. آریا ک صندلیش و رو ب جمع چرخونده بود و
نگاه کردم و یکم بهش نزدیک شدم و گفتم آریا میخوای بریم خونه
-نه
منم صندلیمو رو به جمع برگردوندم و نشستم چند دیقه بعد یه پسره اومد جلو افتخار میدین بانو
با تعجب به پررویی این بشر .نگاهی گذرا به آریا کردم گفتم نه ممنون نمیتونم. و رفت .دومی هم اومد و همون جوابو
شنید. که آریا بعد از رفتن طرف گفت بازارت گرمه ها ؟
از این حرفش قلبم شکست اما چی بگم بازم سکوت.
پاشد که بره که منم مانعش نشدم و اول وایساد انگار مردد بود که دستمو گرفتو کشید منم بلند شدم و رفت وسط
سن این بار دومی بود ک بهم اینطوری نزدیک میشد. دستش دور کمرم وبا دست دیگش پنجه تو پنجه ام گذاشت
و شروع کردیم به رقصیدن دست منم رو قلب آریا
آریا همش چشمش به زیبا و هامون بود که می رقصیدن و دستمو فشاری دادو شروع کردیم به رقص ومن از این
نزدیکی بدنمون خوشحال بودم باهم قشنگ میرقصیدیم من دلم واسه کسی میتپه ک دلش واسه دل دیگه ای
میتپید. طوری چرخیدم که آریا پشتش ب اونا باشه.
اشک تو چشماش جمع شدآنا این که خواب نیست ینی زیبا توبغل یکی دیگست
-آری ببین منو
نگاهش و به من دوخت نگاهش خیلی سرد بود.
-توروخدا عاقالنه باهاش کنار بیا
-مگه عشق عقلم حالیشه؟
راست میگفت مگه من که عاشقش شدم باعقل عاشق شدم. سرمو گذاشتم رو سینش و آروم حرکات رقصو انجام
میدادیم.بعد از تموم شدن آهنگ صدای دست وجیغ اومد وقتی نگاه کردم ک آریا داشت با نگاهی داغون به اون دو
تا نگاه میکرد که به هم خیره شدن اول و بعد لب هم دیگه رو بوسیدن. یه آهنگ دیگه باآریا رقصیدیم نمیدونم
منظورش از این کار چی بود این بار فقط نگاهش به من بود و با لبخند حلقه دستشو تنگ تر کرد و بعد از تموم شدن
آهنگ یه نگاه ب من کردبا لبخندو واییئی خدا ای چشه. صورتمو با دستاش قاب کردو یه بوسه کوتاه زد رو
پیشونیم.من ک کال هنگ کرده بودم.صدای دست و سوت وجیغ باال گرفت
بعد دستشو انداخت دور کمرمو با هم هم قدم شدیم.و از سن بیرون رفتیم کسی جز ما رو سن نبود. من مشغول
حرف زدن با آذین و مامان بودم ک نمیدونم آریا کجا غیبش زد...
مامان آنا جان دخترم ما یه تصمیمی گرفتیم ک امیدوارم از شنیدنش شوکه نشی.
من بهت چیزی نمیگم چون کیان گفته اگ بگم امکان داره تو آریا مخالفت شدید کنید
Comments please ^_^
۸.۱k
۰۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.