رمان همسر اجباری پارت پنجاه و نهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_پنجاه و نهم
آنا تو خیلی منو میفهمی و درک میکنی اما نمیتونم باورکن من زیبامو امشب از دست میدم. تمام شوق وذوقم از
دست میره.
-در هر صورت من اونقدرام بد نیستم ک امشب باغمت خوش باشم. و امشب واسه این که ب دیگران ثابت کنی توام
مثل زیبایی باید بجنگی اما بعد از امشب تا آخر عمرت تو دلت عزا بگیر.منم واسه حرص دادن اونا باهاتم.
نشستم چون بقیه داشتن بهمون نزدیک میشدن.
بعد از اومدن همه مهمونا عروس و داماد هم اومدن واقعا از نظر زیبایی چیزی کم نداشتن اما از لحاظ عقلی چطور؟
با تک تک مهمونا سالم وخوش آمد گفتن کردن داشتن به میز مانزدیک میشدن که آریا خواست پاشه بره که گفتم
تو انقدر ضعیفی که چشم دیدن کسی که تنهات گذاشتو نداری. واقعا داشت از رو صندلی پامیشد که با دوتا دستم
بازوشو گرفتمو منم باهاش کشیده شدم .
دختره احمق بازومو ول کن زشته.
خواستیم حرفی بزنیم ک هامون و زیبا اومدن.
-آریا عزیزم چشم میریم باهم میرقصیم فعال بزار آ ببین اومدن.دیگه ضایع میشد که بره و سرجاش وایساد
لرزش خفیف تن آریا از سرما نبودخودمو بهش نزدیک کردم. اون دوتا انگل به درد هم میخوردن داشتن با خانواده
آریا خوش و بش میکردن .
یواش درگوشش گفتم آری خودتو نشون بده دربرابر ناراحتیت این هیچه.و بعد مثال که حرف خنده داری زدم
خندیدم .آریام بعدازخنده من که کامال منظورمو فهمید صافو مغرور مث قبل وایساد و بعد از تموم شدن حرفای
عروس و داماد با مانیا وآرمان.نوبت به مارسید
من:تبریک میگم بهتون و مبارک باشه. و هردو تشکر کردن اما هامون زوم بود رو من هردو از هم کثیف تر واسه هم
ساخته شدن.
آریا :خیلی خوش حال شدم که میبینم کنار هم هستین و مبارک باشه
وبا هامون دست داد.وهامون گفت در هرصورت خوش تیپی حتی تو این شرایط.
آریا-شرایط از این بهتر که عشقت کنارت باشه و سرشو برگردوند و به من نگاه کرد.
زیبا-هامون جان بریم
خوش اومدین ازخودتون پذیرایی کنید و رفتنبریم خانمم
نشستیم رو صندلی ک تو چشام نگاه کرد با اخم
دور برت نداره همش فیلمه.
Comments please
آنا تو خیلی منو میفهمی و درک میکنی اما نمیتونم باورکن من زیبامو امشب از دست میدم. تمام شوق وذوقم از
دست میره.
-در هر صورت من اونقدرام بد نیستم ک امشب باغمت خوش باشم. و امشب واسه این که ب دیگران ثابت کنی توام
مثل زیبایی باید بجنگی اما بعد از امشب تا آخر عمرت تو دلت عزا بگیر.منم واسه حرص دادن اونا باهاتم.
نشستم چون بقیه داشتن بهمون نزدیک میشدن.
بعد از اومدن همه مهمونا عروس و داماد هم اومدن واقعا از نظر زیبایی چیزی کم نداشتن اما از لحاظ عقلی چطور؟
با تک تک مهمونا سالم وخوش آمد گفتن کردن داشتن به میز مانزدیک میشدن که آریا خواست پاشه بره که گفتم
تو انقدر ضعیفی که چشم دیدن کسی که تنهات گذاشتو نداری. واقعا داشت از رو صندلی پامیشد که با دوتا دستم
بازوشو گرفتمو منم باهاش کشیده شدم .
دختره احمق بازومو ول کن زشته.
خواستیم حرفی بزنیم ک هامون و زیبا اومدن.
-آریا عزیزم چشم میریم باهم میرقصیم فعال بزار آ ببین اومدن.دیگه ضایع میشد که بره و سرجاش وایساد
لرزش خفیف تن آریا از سرما نبودخودمو بهش نزدیک کردم. اون دوتا انگل به درد هم میخوردن داشتن با خانواده
آریا خوش و بش میکردن .
یواش درگوشش گفتم آری خودتو نشون بده دربرابر ناراحتیت این هیچه.و بعد مثال که حرف خنده داری زدم
خندیدم .آریام بعدازخنده من که کامال منظورمو فهمید صافو مغرور مث قبل وایساد و بعد از تموم شدن حرفای
عروس و داماد با مانیا وآرمان.نوبت به مارسید
من:تبریک میگم بهتون و مبارک باشه. و هردو تشکر کردن اما هامون زوم بود رو من هردو از هم کثیف تر واسه هم
ساخته شدن.
آریا :خیلی خوش حال شدم که میبینم کنار هم هستین و مبارک باشه
وبا هامون دست داد.وهامون گفت در هرصورت خوش تیپی حتی تو این شرایط.
آریا-شرایط از این بهتر که عشقت کنارت باشه و سرشو برگردوند و به من نگاه کرد.
زیبا-هامون جان بریم
خوش اومدین ازخودتون پذیرایی کنید و رفتنبریم خانمم
نشستیم رو صندلی ک تو چشام نگاه کرد با اخم
دور برت نداره همش فیلمه.
Comments please
۴.۰k
۰۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.