Pt2
Pt2
خانوم مین شیر خشک رو برا سوفیا برد و اونو خواست بغل کنه که کوک نزاشت کوک:خودم خانوم مین شیر رو به کوک داد کوک سوفیا رو تو بغلش گرفت سبک بود شیشه شیر رو تو دهن سوفیا گذاشت و سوفیا دست کوک رو رو شیشه شیر گرفت و به چشا کوک زل زد و شیرش رو میخورد خانوم مین از همون لحظه هم عکس گرفت زمان گذشت دخترک بزرگ میشد الان سوفیا یک دو سالش و کوک پنج سالش سوفیا بخاطر ساکت بودنش دوستی نداشت و کوک همش مراقبش بود یه روز داشت نقاشی میکشید که یه پسر بچه اومد بالا سرش اسمش سوهو بود سوهو:هه چیقد نقاشیت زشته سوفیا:خیلیم خوجگله سوهو:الان خرابش میکنم سوهو رو کاغذ سوفیا آب ریخت سوفیا عصبی شد بلند شد وایستاد و به سمت سوهو رفت قد کوتاهی داشت ولی سوهو بلند یه سنگ برداشت گذاشت زیر پاش سوفیا:ببین پسره حق نداجتی نقاجی منو خلاب تونی دخترک چنگی رو صورت سوهو زد که سوهو اونو هول داد و از رو سنگ افتاد و رو پیشونیش خراش برداشته بود سوهو:تا تو باشی منو نزنی سوفیا گریه میکرد و صداش تو گوشه بچه خانوم مین همینطور کوک پیچید کوک دویید به سمت سوفیا که رو زمین افتاده بود رفت و اونو بغل کرد کوک:سوفیا چیشدع کوک به زخم پیشونی سوفیا نگاه انداخت سوفیا:ا اون منو ژد سوهو با پررویه تمام به کوک نیشخندی زد که اونم اخمه بدی نسار پسرک کرد کوک زود عصبی میشد و کسیو میزد تا عمر داشت سمتش نمیرفت سوهو چندباری به دست کوک کتک خورده بود ولی بازم از رو نمیرفت کوک بلند شد قداشون اندازه هم بود و یه مشت محکم به صورت سوهو زد و حالا درگیری بین سوهو و کوک بود که خانوم مین اومد خانوم مین:بس کنید پسرا سوفیا دخترم سوفیا:مامانی(گریه) خانوم مین:کوک سوهو تو دفتر من همین الان کوک و سوهو داشتن میرفتن که سوفیا کوک رو صدا زد سوفیا:کوکی سوفیا و کوک وابسته هم بودن مخصوصا سوفیا چون کوک همیشه مراقب سوفیا بود کوک:میام کوچولو خانوم مین:کوک پرستار چو:سوفیا بیا بریم زخمتو پانسمان کنم سوفیا:کوکیم زقمی جوده چو:اونم میاد اول تو بیا سوفیا دست چو رو گرفت و رفتن سوفیا بعد پانسمان منتظر کوک بود لباساشم عوض کرده بود کوک و سوهو بعد اینکه خانوم مین اونارو فرستاد بیرون رفتن تا خودشونو درمان کنن لباس عوض کردن کوک سوفیا رو دید که رو تاب نشسته بود سوفیا کوک رو دید از تاب اومد پایین و به سمتش دویید خودشو پرت کرد تو بغل کوک دستاش دور گردن کوک پیچیده بود کوک هم اونو بغل کرد
خانوم مین شیر خشک رو برا سوفیا برد و اونو خواست بغل کنه که کوک نزاشت کوک:خودم خانوم مین شیر رو به کوک داد کوک سوفیا رو تو بغلش گرفت سبک بود شیشه شیر رو تو دهن سوفیا گذاشت و سوفیا دست کوک رو رو شیشه شیر گرفت و به چشا کوک زل زد و شیرش رو میخورد خانوم مین از همون لحظه هم عکس گرفت زمان گذشت دخترک بزرگ میشد الان سوفیا یک دو سالش و کوک پنج سالش سوفیا بخاطر ساکت بودنش دوستی نداشت و کوک همش مراقبش بود یه روز داشت نقاشی میکشید که یه پسر بچه اومد بالا سرش اسمش سوهو بود سوهو:هه چیقد نقاشیت زشته سوفیا:خیلیم خوجگله سوهو:الان خرابش میکنم سوهو رو کاغذ سوفیا آب ریخت سوفیا عصبی شد بلند شد وایستاد و به سمت سوهو رفت قد کوتاهی داشت ولی سوهو بلند یه سنگ برداشت گذاشت زیر پاش سوفیا:ببین پسره حق نداجتی نقاجی منو خلاب تونی دخترک چنگی رو صورت سوهو زد که سوهو اونو هول داد و از رو سنگ افتاد و رو پیشونیش خراش برداشته بود سوهو:تا تو باشی منو نزنی سوفیا گریه میکرد و صداش تو گوشه بچه خانوم مین همینطور کوک پیچید کوک دویید به سمت سوفیا که رو زمین افتاده بود رفت و اونو بغل کرد کوک:سوفیا چیشدع کوک به زخم پیشونی سوفیا نگاه انداخت سوفیا:ا اون منو ژد سوهو با پررویه تمام به کوک نیشخندی زد که اونم اخمه بدی نسار پسرک کرد کوک زود عصبی میشد و کسیو میزد تا عمر داشت سمتش نمیرفت سوهو چندباری به دست کوک کتک خورده بود ولی بازم از رو نمیرفت کوک بلند شد قداشون اندازه هم بود و یه مشت محکم به صورت سوهو زد و حالا درگیری بین سوهو و کوک بود که خانوم مین اومد خانوم مین:بس کنید پسرا سوفیا دخترم سوفیا:مامانی(گریه) خانوم مین:کوک سوهو تو دفتر من همین الان کوک و سوهو داشتن میرفتن که سوفیا کوک رو صدا زد سوفیا:کوکی سوفیا و کوک وابسته هم بودن مخصوصا سوفیا چون کوک همیشه مراقب سوفیا بود کوک:میام کوچولو خانوم مین:کوک پرستار چو:سوفیا بیا بریم زخمتو پانسمان کنم سوفیا:کوکیم زقمی جوده چو:اونم میاد اول تو بیا سوفیا دست چو رو گرفت و رفتن سوفیا بعد پانسمان منتظر کوک بود لباساشم عوض کرده بود کوک و سوهو بعد اینکه خانوم مین اونارو فرستاد بیرون رفتن تا خودشونو درمان کنن لباس عوض کردن کوک سوفیا رو دید که رو تاب نشسته بود سوفیا کوک رو دید از تاب اومد پایین و به سمتش دویید خودشو پرت کرد تو بغل کوک دستاش دور گردن کوک پیچیده بود کوک هم اونو بغل کرد
۹.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.