Pt3
Pt3
سوهو:وای وای چه صحنه رمانتیکی کوک:تو نمیخوای دهنتو ببندی سوفیا:میام موهاتو میچشما سوهو زبون درازی کرد و رفت اون دوتام رفتن رو تاب نشستن روزی خانوم مین با یه مرد و زن جوون اومد تو اتاق بچه ها پسر بچه ای رو دیدن که خیلی زیبا بود و دختر کوچولویی که تو بغلش بود ولی اون پسر رو دیدن مرده:اسم اون پسر چیه خانوم مین:اسمش جونگ کوکه هشت سالشه جئون جونگ کوک مرد پوزخندی زد زده:میتونیم به سرپرستی قبولش کنیم؟ خانوم مین:آره جونگ کوک دخترک و پسرک به سمت صدا برگشتن کوک:بله خانوم مین خانوم مین:این خانوم و آقا با تو کار دارن کوک دخترک رو بلند کرد خودشم بلند شد کوک:میام پیشت کوچولو کوک رفت دخترک یواشکی به در اتاق خانوم مین رفت اون خانوم و آقا و رو دید که با پسرک حرف میزد آقایه پارک:اسمت جونگ کوکه کوک با غرور و سردی تمام گفت کوک:آره اسمم جونگ کوکه خانوم پارک:ما اومدیم تو رو ببریم دخترک با شنیدن این حرف بغض کرد کوک:کجا ببرید آقایه پارک:به سرپرستی قبولت میکنیم خانوم مین:کوک تو همیشه منتظر این لحظه بودی الانم قراره مامان بابا داشته باشه کوک به در نگاهی کرد و فرشتشو با چشا اشکی دید خانوم مین هم دید خانوم مین:سوفیا دخترم سوفیا با گریه از اونجا رفت و یه گوشه نشست و گریه کرد پاهاشو جمع کرد سوفیا:ک کوکی داله میله صدا کوک میومد کوک:سوفیا کجایی که کوک سوفیا رو دید که داره گریه میکنه به سمتش رفت سوفیا:کوکی ت تو و واگن میتای بلی اج پیجم کوک:نه من جایی نمیرم پرنسس کوچولو سوفیا:نخیلم تو میری کوک سوفیا رو رو پاش نشوند کوک:اگه رفتم قول میدم بیام و پیدات کنم توهم یه روزی میری سوفیا:ولی مح ایجا تنها میجم کوک کاغذه قویی به دخترک داد کاردستی خودش بود و اسمه سوفیا رو روش نوشته بود کوک:اینو بگیر مال تو درستش کردم هرجا اینو دیدم پیدا میکنم پیدات میکنم کوچولو من کوکی بهت قول میده کوک انگوشتشو آورد بالا و دخترک هم اونو گرفت
سوهو:وای وای چه صحنه رمانتیکی کوک:تو نمیخوای دهنتو ببندی سوفیا:میام موهاتو میچشما سوهو زبون درازی کرد و رفت اون دوتام رفتن رو تاب نشستن روزی خانوم مین با یه مرد و زن جوون اومد تو اتاق بچه ها پسر بچه ای رو دیدن که خیلی زیبا بود و دختر کوچولویی که تو بغلش بود ولی اون پسر رو دیدن مرده:اسم اون پسر چیه خانوم مین:اسمش جونگ کوکه هشت سالشه جئون جونگ کوک مرد پوزخندی زد زده:میتونیم به سرپرستی قبولش کنیم؟ خانوم مین:آره جونگ کوک دخترک و پسرک به سمت صدا برگشتن کوک:بله خانوم مین خانوم مین:این خانوم و آقا با تو کار دارن کوک دخترک رو بلند کرد خودشم بلند شد کوک:میام پیشت کوچولو کوک رفت دخترک یواشکی به در اتاق خانوم مین رفت اون خانوم و آقا و رو دید که با پسرک حرف میزد آقایه پارک:اسمت جونگ کوکه کوک با غرور و سردی تمام گفت کوک:آره اسمم جونگ کوکه خانوم پارک:ما اومدیم تو رو ببریم دخترک با شنیدن این حرف بغض کرد کوک:کجا ببرید آقایه پارک:به سرپرستی قبولت میکنیم خانوم مین:کوک تو همیشه منتظر این لحظه بودی الانم قراره مامان بابا داشته باشه کوک به در نگاهی کرد و فرشتشو با چشا اشکی دید خانوم مین هم دید خانوم مین:سوفیا دخترم سوفیا با گریه از اونجا رفت و یه گوشه نشست و گریه کرد پاهاشو جمع کرد سوفیا:ک کوکی داله میله صدا کوک میومد کوک:سوفیا کجایی که کوک سوفیا رو دید که داره گریه میکنه به سمتش رفت سوفیا:کوکی ت تو و واگن میتای بلی اج پیجم کوک:نه من جایی نمیرم پرنسس کوچولو سوفیا:نخیلم تو میری کوک سوفیا رو رو پاش نشوند کوک:اگه رفتم قول میدم بیام و پیدات کنم توهم یه روزی میری سوفیا:ولی مح ایجا تنها میجم کوک کاغذه قویی به دخترک داد کاردستی خودش بود و اسمه سوفیا رو روش نوشته بود کوک:اینو بگیر مال تو درستش کردم هرجا اینو دیدم پیدا میکنم پیدات میکنم کوچولو من کوکی بهت قول میده کوک انگوشتشو آورد بالا و دخترک هم اونو گرفت
۱۱.۳k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.