part7
#part7
#dar_hamsaiegie_godzila
ارغوان هیچی نگفت وفقط خندید.
- روآب بخندی.هی هرچی من میگم میخنده. پاشو بریم.
ارغوان خندش و جمع کردوباتعجب گفت: کجا؟
- خونه پسرشجاع.خونه دیگه گاگول.
اخمی کردوباعشوه تکونی به سروگردنش داد وگفت: گاگول خودتی.من میخوام دانشگاه بمونم.خودت پاشو برو.به سلامت!
اینم دوسته من دارم؟ کله صبحی جیغ جیغ راه انداخته من و آورده تو این جهنم دَره حالا میگه بروبه سلامت!
باکدوم ماشین؟!اشکانم که الان سرکاره.بهش زنگ بزنم میکشتم!ای توروحت ارغوان.لااقل میگفتی میخوای من و قال بذاری ونبری،ازاولش یه فکری به حال خودم می کردم.
همون طورکه ازش فاصله می گرفتم گفتم: باشه اری جون.دارم برات منگل.
ارغوان خنده بلندی کردوچیزی نگفت!
آره دیگه،اون نخنده کی بخنده؟!
حتی برنگشتم نگاهش کنم.به راهم ادامه دادم.نمیدونستم به اشکان زنگ بزنم یانه!اشکان
تویه شرکت سخت افزارکامپیوتر کار می کرد.مهندس کامپیوتر بود.
نگاهی به ساعتم انداختم.10 بود. ساعت اوجِ مشغله کاری اشکان!شانسه من دارم؟!خره توی شرک شانسش ازمن بیشتربود والا.لااقل اون یکی و پیداکرد خودش وبچسبونه بهش!من چی که 23 سالمه اماهنوزم ول معطلم؟
همین جوری یه ریز، زیر لبی به خودم فحش می دادم.سردردمم که دیوونم کرده بود.سرم داشت ازدرد می ترکید...برای اینکه اعصابم آروم بشه رفتم روی یکی از صندلی های نزدیک به در ورودی دانشگاه نشستم ومشغول جمع کردن افکارم شدم.
#dar_hamsaiegie_godzila
ارغوان هیچی نگفت وفقط خندید.
- روآب بخندی.هی هرچی من میگم میخنده. پاشو بریم.
ارغوان خندش و جمع کردوباتعجب گفت: کجا؟
- خونه پسرشجاع.خونه دیگه گاگول.
اخمی کردوباعشوه تکونی به سروگردنش داد وگفت: گاگول خودتی.من میخوام دانشگاه بمونم.خودت پاشو برو.به سلامت!
اینم دوسته من دارم؟ کله صبحی جیغ جیغ راه انداخته من و آورده تو این جهنم دَره حالا میگه بروبه سلامت!
باکدوم ماشین؟!اشکانم که الان سرکاره.بهش زنگ بزنم میکشتم!ای توروحت ارغوان.لااقل میگفتی میخوای من و قال بذاری ونبری،ازاولش یه فکری به حال خودم می کردم.
همون طورکه ازش فاصله می گرفتم گفتم: باشه اری جون.دارم برات منگل.
ارغوان خنده بلندی کردوچیزی نگفت!
آره دیگه،اون نخنده کی بخنده؟!
حتی برنگشتم نگاهش کنم.به راهم ادامه دادم.نمیدونستم به اشکان زنگ بزنم یانه!اشکان
تویه شرکت سخت افزارکامپیوتر کار می کرد.مهندس کامپیوتر بود.
نگاهی به ساعتم انداختم.10 بود. ساعت اوجِ مشغله کاری اشکان!شانسه من دارم؟!خره توی شرک شانسش ازمن بیشتربود والا.لااقل اون یکی و پیداکرد خودش وبچسبونه بهش!من چی که 23 سالمه اماهنوزم ول معطلم؟
همین جوری یه ریز، زیر لبی به خودم فحش می دادم.سردردمم که دیوونم کرده بود.سرم داشت ازدرد می ترکید...برای اینکه اعصابم آروم بشه رفتم روی یکی از صندلی های نزدیک به در ورودی دانشگاه نشستم ومشغول جمع کردن افکارم شدم.
۱.۴k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.