روح آبی
#روح آبی
#پارت۲۸
_کوک بیا بریم یه بار
_چرا خسته شدی؟
همونطور که شیک به اتمام رسیدش رو روی سینی می ذاشت گفت
_بریم یکم برقصیم؟
هیا چشمکی زد و کوک خندید و بلند شد به سمتش رفت و دستش رو گرفت کمی احساس معذب بودن می کرد و خجالت می کشید
_بریم
هیا توی راه به مین لی پیام داد و ازش پرسید که اگه میتونه اونم بیاد و مین لی با کمال میل قبول کرد
به درب معروف ترین بار سئول رسیدن و پیاده شدن
کوک دستش رو دوباره گرفت حس خوبی داشت اما بازم نمیتونست معذب نشه و با هم به سمت بار رفتن
انگار هیا منتظر کسی بود!
کوک همونطور که گیج بود به سمت گارسون رفت تا از چیزی که برای هیا آماده کرده بود اطلاع پیدا کنه
توی ماشین به زور تونست هماهنگ کنه
باید یه درخواست درست حسابی ازش می داشت که با تصمیم بار جای درخواست عوض شد
شرابی که براش ریخته شد رو برداشت و کمی سر کشید
دستی رو شونش خورد که برگشت
هیا با اون دوست رومخ و لعنتیش جلوش ظاهر شده بود!
_های از دیدنت خوشحالم
دستش رو جلو آورد اما کوک بدون دست دادن بهش به هیا نگاه کرد
_دوستتم اینجا بود؟
_پیام دادم بیاد با هم حال کنیم
کوک که زیاد از کار هیا خوشش نیومده بود هومی گفت و علامتی به گارسون داد تا سوپرایزش رو کنسل کنن
قیافه ای جدی و عصبانی به خودش گرفت و دنبالشون راه افتاد
هیا دستش رو کشید تا به وسط سالن ببره
_بدو بریم برقصیم دیگه
_حال ندارم
با حرفش هیا ناراحت نشست
_می خوای با من بیای هیا؟
با حرف مین لی خون جلوی چشماش رو گرفت
درسته که عصبانی بود اما تنها بخاطر اینکه هیا با اون پسر نره قبول کرد
دستش رو گرفت و به سمت وسط سالن کشید
_خب
کوک چشمکی زد که هیا خندید و همراهیش کرد
بلاخره از بار بیرون اومدن متوجه بود که کوک از زمانی که مین لی اومد عصبانی و ناراحت به نظر میومد
بهتر بود دلیلش رو می فهمید
...
#بی تی اس
#پارت۲۸
_کوک بیا بریم یه بار
_چرا خسته شدی؟
همونطور که شیک به اتمام رسیدش رو روی سینی می ذاشت گفت
_بریم یکم برقصیم؟
هیا چشمکی زد و کوک خندید و بلند شد به سمتش رفت و دستش رو گرفت کمی احساس معذب بودن می کرد و خجالت می کشید
_بریم
هیا توی راه به مین لی پیام داد و ازش پرسید که اگه میتونه اونم بیاد و مین لی با کمال میل قبول کرد
به درب معروف ترین بار سئول رسیدن و پیاده شدن
کوک دستش رو دوباره گرفت حس خوبی داشت اما بازم نمیتونست معذب نشه و با هم به سمت بار رفتن
انگار هیا منتظر کسی بود!
کوک همونطور که گیج بود به سمت گارسون رفت تا از چیزی که برای هیا آماده کرده بود اطلاع پیدا کنه
توی ماشین به زور تونست هماهنگ کنه
باید یه درخواست درست حسابی ازش می داشت که با تصمیم بار جای درخواست عوض شد
شرابی که براش ریخته شد رو برداشت و کمی سر کشید
دستی رو شونش خورد که برگشت
هیا با اون دوست رومخ و لعنتیش جلوش ظاهر شده بود!
_های از دیدنت خوشحالم
دستش رو جلو آورد اما کوک بدون دست دادن بهش به هیا نگاه کرد
_دوستتم اینجا بود؟
_پیام دادم بیاد با هم حال کنیم
کوک که زیاد از کار هیا خوشش نیومده بود هومی گفت و علامتی به گارسون داد تا سوپرایزش رو کنسل کنن
قیافه ای جدی و عصبانی به خودش گرفت و دنبالشون راه افتاد
هیا دستش رو کشید تا به وسط سالن ببره
_بدو بریم برقصیم دیگه
_حال ندارم
با حرفش هیا ناراحت نشست
_می خوای با من بیای هیا؟
با حرف مین لی خون جلوی چشماش رو گرفت
درسته که عصبانی بود اما تنها بخاطر اینکه هیا با اون پسر نره قبول کرد
دستش رو گرفت و به سمت وسط سالن کشید
_خب
کوک چشمکی زد که هیا خندید و همراهیش کرد
بلاخره از بار بیرون اومدن متوجه بود که کوک از زمانی که مین لی اومد عصبانی و ناراحت به نظر میومد
بهتر بود دلیلش رو می فهمید
...
#بی تی اس
۳.۰k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.