Devil...
Devil...
پارت سی و هشتم...
________________
ویو ا.ت
نفس عمیقی کشید ....دور تا دور خونه رو برانداز کرد ...شاید زمانی کمی بود که داخل این خونه زندگی میکرد ولی...تو همین مقدار کم کلی خاطره ساخته بود...امروز...عمارت حس عجیبی داشت...همه چی و همه جا آروم بود پسرا رفته بودند و دیگه سروصدا و خنده شون نبود ....بادیگارد ها هم کمتر شده بودند انگار همه میدونستند قراره چه اتفاقی بیفته .... جرعهای از آب داخل لیوانش نوشید...روی مبل نشست ...خونه تاریک شده بود و نور کمی از بیرون به داخل تابیده میشد ....نگاهی به ماه کرد ...کامل شده بود...ولی زندگی خودش چی؟!...کامل بود که داشت میرفت؟!...
جونگکوک از پله ها اومد پایین ...سرش پایین بود و حرفی نمیزد
ات:جونگکوک؟!
_....
ات:جونگکوک لطفا حرف بزن
_متاسفم....
ات: جونگکوکا همچین حرفی نزن ...
چشمش به چاقو تو دست جونگکوک افتاد ...
ات:پس وقتش رسید...
_ا.ت ....
ات:این همون چاقو داخل کتابخونست؟!...
_ا.ت من...
ات:خیلی دلم میخواست از نزدیک ببینمش میتونم بگیرمش ؟!
_ا.تتت(داد)
جونگکوک با بغض گفت ....
_ن،نمیخوام بری ولی مجبورم ...
ات:پس انجامش بده....
جونگکوک چاقو رو بالا گرفت....اول طولی نکشید که محکم ا.ت رو بغل کرد ....
_تو تنها کسی هستی که کنارش حالم خوبه....
دست ا.ت نوازش وارانه پشتش قرار گرفت
ات:جونگکوک ما باز هم همدیگه رو میبینیم نه؟!...من منتظرت میمونم ...تا ابد ....قول؟!
محکم ل،ب های جونگکوک روی ل،ب های ا.ت قرار گرفت و م،ک میزد
با شنیدن صدای شخصی دست از بو،س،ی،د،ن همدیگه برداشتن ....
جونگکوک سرش رو سمت صدا چرخوند....
با دیدن جک هردوشون تعجب کردن که جونگکوک آروم لب زد
_جک تو ....
@چیه فکر کردی من و کشتی؟!
_تو مگه ....
@واقعا میترسی؟! تو کسی بودی که خواهرت رو کشتی حالا کشتن یه دختره دو روزه آنقدر برات سخت شده؟!
_من خواهرم رو نکشتم ....
@چرا تو کسی بودی من رونا رو کشتی ...یادت نیست ؟!یه خاطر تو مرد ....چون تو احمق بازی کردی و سرعت موتورت بالا بردی ....
ولی رونا کلاه کاسکت رو به تو داد تا چیزیش نشه....تو رو بغل کرد که تا جونت رو نجات بده ...تو یه شیطان پس فترت بیشتر نیستی....
_من رونا رو نکشتممم (داد)....من نکشتمش...ا،اون یه اتفاق بود
@هنوز اسمش رو میزاری اتفاق؟!....آره درسته اتفاق عمدی......
ات:ر،رونا خواهرت بود؟!
_اون میدونست من شیطانم....ولی باهاش کنار آمد...
@چیه فکر کردی چون خواهرت کنار اومده بقیه هم کنار میان؟!
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#JUNGKOOK#jk#JK
پارت سی و هشتم...
________________
ویو ا.ت
نفس عمیقی کشید ....دور تا دور خونه رو برانداز کرد ...شاید زمانی کمی بود که داخل این خونه زندگی میکرد ولی...تو همین مقدار کم کلی خاطره ساخته بود...امروز...عمارت حس عجیبی داشت...همه چی و همه جا آروم بود پسرا رفته بودند و دیگه سروصدا و خنده شون نبود ....بادیگارد ها هم کمتر شده بودند انگار همه میدونستند قراره چه اتفاقی بیفته .... جرعهای از آب داخل لیوانش نوشید...روی مبل نشست ...خونه تاریک شده بود و نور کمی از بیرون به داخل تابیده میشد ....نگاهی به ماه کرد ...کامل شده بود...ولی زندگی خودش چی؟!...کامل بود که داشت میرفت؟!...
جونگکوک از پله ها اومد پایین ...سرش پایین بود و حرفی نمیزد
ات:جونگکوک؟!
_....
ات:جونگکوک لطفا حرف بزن
_متاسفم....
ات: جونگکوکا همچین حرفی نزن ...
چشمش به چاقو تو دست جونگکوک افتاد ...
ات:پس وقتش رسید...
_ا.ت ....
ات:این همون چاقو داخل کتابخونست؟!...
_ا.ت من...
ات:خیلی دلم میخواست از نزدیک ببینمش میتونم بگیرمش ؟!
_ا.تتت(داد)
جونگکوک با بغض گفت ....
_ن،نمیخوام بری ولی مجبورم ...
ات:پس انجامش بده....
جونگکوک چاقو رو بالا گرفت....اول طولی نکشید که محکم ا.ت رو بغل کرد ....
_تو تنها کسی هستی که کنارش حالم خوبه....
دست ا.ت نوازش وارانه پشتش قرار گرفت
ات:جونگکوک ما باز هم همدیگه رو میبینیم نه؟!...من منتظرت میمونم ...تا ابد ....قول؟!
محکم ل،ب های جونگکوک روی ل،ب های ا.ت قرار گرفت و م،ک میزد
با شنیدن صدای شخصی دست از بو،س،ی،د،ن همدیگه برداشتن ....
جونگکوک سرش رو سمت صدا چرخوند....
با دیدن جک هردوشون تعجب کردن که جونگکوک آروم لب زد
_جک تو ....
@چیه فکر کردی من و کشتی؟!
_تو مگه ....
@واقعا میترسی؟! تو کسی بودی که خواهرت رو کشتی حالا کشتن یه دختره دو روزه آنقدر برات سخت شده؟!
_من خواهرم رو نکشتم ....
@چرا تو کسی بودی من رونا رو کشتی ...یادت نیست ؟!یه خاطر تو مرد ....چون تو احمق بازی کردی و سرعت موتورت بالا بردی ....
ولی رونا کلاه کاسکت رو به تو داد تا چیزیش نشه....تو رو بغل کرد که تا جونت رو نجات بده ...تو یه شیطان پس فترت بیشتر نیستی....
_من رونا رو نکشتممم (داد)....من نکشتمش...ا،اون یه اتفاق بود
@هنوز اسمش رو میزاری اتفاق؟!....آره درسته اتفاق عمدی......
ات:ر،رونا خواهرت بود؟!
_اون میدونست من شیطانم....ولی باهاش کنار آمد...
@چیه فکر کردی چون خواهرت کنار اومده بقیه هم کنار میان؟!
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#JUNGKOOK#jk#JK
۱۰.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.