پارت ۴۲ : سرمو اروم به پنجره تکیه دادم و صدای نفس کشیدنم
پارت ۴۲ : سرمو اروم به پنجره تکیه دادم و صدای نفس کشیدنم تو گوشم پیچید و دیگه نفهمیدم چیشد .
( جیمین )
سکوتی پیچید تو ماشین . گفتم : نایکا الان حالت خوبه؟؟؟؟نایکا!!.
نگاش کردم که سرشو به پنجره تکیه داده بود .
با دوتا از انگشتام نبض گردنشو گرفتم . میزنه هنوز .
نفس راحتی بیرون دادم و رفتم سمت خونش .
رسیدیم . در ماشین و باز کردم و رفتم پیش نایکا .
در پاشین و باز کردم و دستاشو دور گردنم حلقه کردم و کمر و پاهاشو گرفتم و بردمش تو خونه .
رو مبل گذاشتمش و در خونه رو بستم .
( خودم )
چشمامو اروم باز کردم .
یکم دور و بر رو نگا کردم که دیدم رو مبل روبه رو نشسته و داره نگام میکنه .
رو مبل نشستم و گفتم : چند ساعته خوابیدم ؟؟ جیمین : یک ساعته .
سرم درد میکرد .
گوشی جیمین زنگ خورد و رفت توی اتاق که جواب بده .
چاقو روی میز توجه ام رو جلب کرد .
داشتم نگاش میکردم که جیمین اومد بیرون و گفت : خب نایکا من دیگه میرم من : چیی؟؟چرا ؟! جیمین : جانگ کوک یک ساعت دیگه میرسه اینجا منم میرم کار دارم من : اها باشه .
سمتش رفتم و دست چپمو دور گردنش حلقه کردم و بغلش کردم و گفتم : اگه تو نبودی من تا الان مرده بودم جیمین : یکم حواست بیشتر به اطرافت باشه ... من خیلی نگرانتم .
و بعد حرفش لباشو روی شونه راستم گذاشت و ازم جدا شد و رفت .
رفتم توی اتاقم و نشستم کتابمو خوندن .
هندزفریمو گذاشتم اهنگ ملایمی گذاشتم . میشه گفت بیست دقیقه بود که داشتم کتاب میخوندم که صدای بسته شدن در اومد .
هندزفریمو دراوردم و خواستم بیام بیرون که با صحنه ای که مواجه شدم خشکم زد .
گفتم : تو اینجا چه غلطی میکنی؟.
لبش یکزره خونی شده بود دست کشید رو لبش و نگاش کرد و گفت : فکر کنم دوست وحشیت خوشش نیومد پیشت اومدم من : به تو ربطی نداره شینتا : چرا .... چون دیگه مال منی .
نزدیکم اومد رفتم عقب که به دیوار برخوردم و گفتم : بهم دست بزنی دستتو میشکونم .
تا اومد بهم دست بزنه که در با شدت بسته شد .
وی که از عصبانیت رگ گردنش بالا زده بود اومد سمتم .
یقه شینتا رو گرفت و یک مشت محکمی به دماغش زد که پخش زمین شد .
تا جا داشت میزدش که خواست مشت بعدی رو بزنه رفتم روبه روش و گفتم : وی بسسسه نزنشش .
وی کارشو متوقف کرد .
داستاش کامل خونی بود . به شینتا نگا کردم که یک پوزخندی زد و گفت : میدونستم نمیزاری منو بکشه .
وی با دست چپش منو محکم به سمت دیوار پرت کرد و مشت محکمی کوبوند تو صورت شینتا که بیهوش شد .
اینقدر محکم به دیوار خورده بودم که کمرم درد گرفت .
مرد !!!.
رفتم سمت شینتا که وی با دست چپش جلومو گرفت و عصبی گفت : برای چی نزدیکش میری؟؟؟من : اگه بمیره خونش گردن ما میوفته .
دستاشو برداشت که سریع نبض گردنشو گرفتم .
میزنه هنوز .
وی رو زمین نشست و به دیوار تکیه داد و به دستای خونیش نگا کرد .
فصل ۲
( جیمین )
سکوتی پیچید تو ماشین . گفتم : نایکا الان حالت خوبه؟؟؟؟نایکا!!.
نگاش کردم که سرشو به پنجره تکیه داده بود .
با دوتا از انگشتام نبض گردنشو گرفتم . میزنه هنوز .
نفس راحتی بیرون دادم و رفتم سمت خونش .
رسیدیم . در ماشین و باز کردم و رفتم پیش نایکا .
در پاشین و باز کردم و دستاشو دور گردنم حلقه کردم و کمر و پاهاشو گرفتم و بردمش تو خونه .
رو مبل گذاشتمش و در خونه رو بستم .
( خودم )
چشمامو اروم باز کردم .
یکم دور و بر رو نگا کردم که دیدم رو مبل روبه رو نشسته و داره نگام میکنه .
رو مبل نشستم و گفتم : چند ساعته خوابیدم ؟؟ جیمین : یک ساعته .
سرم درد میکرد .
گوشی جیمین زنگ خورد و رفت توی اتاق که جواب بده .
چاقو روی میز توجه ام رو جلب کرد .
داشتم نگاش میکردم که جیمین اومد بیرون و گفت : خب نایکا من دیگه میرم من : چیی؟؟چرا ؟! جیمین : جانگ کوک یک ساعت دیگه میرسه اینجا منم میرم کار دارم من : اها باشه .
سمتش رفتم و دست چپمو دور گردنش حلقه کردم و بغلش کردم و گفتم : اگه تو نبودی من تا الان مرده بودم جیمین : یکم حواست بیشتر به اطرافت باشه ... من خیلی نگرانتم .
و بعد حرفش لباشو روی شونه راستم گذاشت و ازم جدا شد و رفت .
رفتم توی اتاقم و نشستم کتابمو خوندن .
هندزفریمو گذاشتم اهنگ ملایمی گذاشتم . میشه گفت بیست دقیقه بود که داشتم کتاب میخوندم که صدای بسته شدن در اومد .
هندزفریمو دراوردم و خواستم بیام بیرون که با صحنه ای که مواجه شدم خشکم زد .
گفتم : تو اینجا چه غلطی میکنی؟.
لبش یکزره خونی شده بود دست کشید رو لبش و نگاش کرد و گفت : فکر کنم دوست وحشیت خوشش نیومد پیشت اومدم من : به تو ربطی نداره شینتا : چرا .... چون دیگه مال منی .
نزدیکم اومد رفتم عقب که به دیوار برخوردم و گفتم : بهم دست بزنی دستتو میشکونم .
تا اومد بهم دست بزنه که در با شدت بسته شد .
وی که از عصبانیت رگ گردنش بالا زده بود اومد سمتم .
یقه شینتا رو گرفت و یک مشت محکمی به دماغش زد که پخش زمین شد .
تا جا داشت میزدش که خواست مشت بعدی رو بزنه رفتم روبه روش و گفتم : وی بسسسه نزنشش .
وی کارشو متوقف کرد .
داستاش کامل خونی بود . به شینتا نگا کردم که یک پوزخندی زد و گفت : میدونستم نمیزاری منو بکشه .
وی با دست چپش منو محکم به سمت دیوار پرت کرد و مشت محکمی کوبوند تو صورت شینتا که بیهوش شد .
اینقدر محکم به دیوار خورده بودم که کمرم درد گرفت .
مرد !!!.
رفتم سمت شینتا که وی با دست چپش جلومو گرفت و عصبی گفت : برای چی نزدیکش میری؟؟؟من : اگه بمیره خونش گردن ما میوفته .
دستاشو برداشت که سریع نبض گردنشو گرفتم .
میزنه هنوز .
وی رو زمین نشست و به دیوار تکیه داد و به دستای خونیش نگا کرد .
فصل ۲
۶۳.۳k
۲۶ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.