پارت۴۳ : رفتم سمت گوشیم و برداشتم .
پارت۴۳ : رفتم سمت گوشیم و برداشتم .
وی گفت : به کی زنگ میزنی ؟؟.
با گریه گفتم : دارم به اران مین تا زنگ میزنم اینو ببره .
بعد سه تا زنگ برداشت و گفت : بله ؟!من : اران مین تا منم نایکا بیا خونه شینتا رو ببر اران مین تا : حالت خوبه ؟؟گریه میکنی ؟؟!.
گوشیو قطع کردم و رو میز گذاشتم .
با پشت دست راستم اشکامو پاک کردم .
دستمال کاغذی روی میزو برداشتم و رفتم سمت شینتا که وی جدی گفت : بهش دست نزن .
به حرفش گوش ندادم .
حالم ازت بهم میخوره عوضی .
تا اومدم خون های روی صورتشو پاک کنم زنگ در خونه خورد . رفتم درو باز کردم که اران مین تا اومد تو .
بردمش تو اتاق که شینتا رو دید گفت : چ چیکارش کردین؟!.
بغضم نمیزاشت حرف بزنم .
یکم به هوش اومده بود . اران مین تا دست شینتا رو دور گردنش حلقه کرد و به وی نگا کرد و گفت : بعد از کاری که باهاتون کرد حق داشتی اینجوری بزنیش .
بردش تو ماشین و رفت .
رفتم توی خونه .
سمت اتاق رفتم که دیدم وی رو زمین نشسته بود .
نگام کرد که گفتم : وی حالت خوبه ؟؟؟وی : چرا جلومو گرفتی چرا نزاشتی بکشمش ؟؟؟من : چون اگه میمرد ما....
بلند و عصبانی گفت : نایکااا اون آشغال باییید بمممیره من : وی... وی : بسسس کننن .
اشک هام ریخت .
( وی )
حالم اصلا خوب نبود . اشک هاشو که دیدم سریع بلند شدم و سمتش رفتم .
با دوتا دستام سرشو گرفتم و تو بغلم گرفتمش .
بلند بلند گریه میکرد که گفتم : ببخشید نایکا گریه نکن ... نمیتونم ببینم داره بهت اسیب میزنه گریه نکن .
بعد پنج دقیقه اروم شد .
سرش روی شونم بود . بهش نگا کردم .
خوابش برده بود .
بغلش کردم و رو تخت گذاشتم و رفتم بیرون .
( خودم )
چشمامو باز کردم .
خونه تاریک بود . هوای ابری که خیلی کم بارون میومد .
ساکته ساکت .
از رو تخت بلند شدم و رفتم بیرون .
رفتم تو اشپزخونه که یادم اومد هیچی ندارم .
در یخچالو محکم بستم .
دیشب ساعت چند خوابیدم ؟
یادمه تو بغل وی بودم .
چشمام باد کرده بود . با یخ بادشو خوابوندم .
روی مبل نشستم و فیلم نگا کردم .
اینقدر گیج بودم که دوباره خوابم برد .
با صدای در چشمامو باز کردم و بلند شدم .
ساعت شیش بعد از ظهر بود . خونه تو تاریکی بود .
دوباره صدای در اومد سریع بلند شدم و درو باز کردم که جونگ کوک با صدای ارومی گفت : نایکا کمکم کن .
سریع دست راستشو گرفتم و دور گردنم حلقه کردم و اوردمش تو خونه و روی زمین درازش کردم .
سریع چراغ هارو روشن کردم و سمت جونگ کوک رفتم و گفتم : جونگ کوک کی اینکارو کرده؟؟؟؟جونگ کوک : اه....ف فکر کنم دوستای ....شینتا بوده .
دکمه لباس سورمه ایشو باز کردم و از تو تنش دراوردم .
چه بدنی داره .
حواسم پرت شد که درد داره .
یکم زخم شده بود رو بدنش . پانسمان کردم و دست راستش که یکم انگشتاش زخمی بود و بستم و گفتم : جونگ کوک لباستو نپوش که بتون...... جونگ کوک؟؟؟!
فصل ۲
وی گفت : به کی زنگ میزنی ؟؟.
با گریه گفتم : دارم به اران مین تا زنگ میزنم اینو ببره .
بعد سه تا زنگ برداشت و گفت : بله ؟!من : اران مین تا منم نایکا بیا خونه شینتا رو ببر اران مین تا : حالت خوبه ؟؟گریه میکنی ؟؟!.
گوشیو قطع کردم و رو میز گذاشتم .
با پشت دست راستم اشکامو پاک کردم .
دستمال کاغذی روی میزو برداشتم و رفتم سمت شینتا که وی جدی گفت : بهش دست نزن .
به حرفش گوش ندادم .
حالم ازت بهم میخوره عوضی .
تا اومدم خون های روی صورتشو پاک کنم زنگ در خونه خورد . رفتم درو باز کردم که اران مین تا اومد تو .
بردمش تو اتاق که شینتا رو دید گفت : چ چیکارش کردین؟!.
بغضم نمیزاشت حرف بزنم .
یکم به هوش اومده بود . اران مین تا دست شینتا رو دور گردنش حلقه کرد و به وی نگا کرد و گفت : بعد از کاری که باهاتون کرد حق داشتی اینجوری بزنیش .
بردش تو ماشین و رفت .
رفتم توی خونه .
سمت اتاق رفتم که دیدم وی رو زمین نشسته بود .
نگام کرد که گفتم : وی حالت خوبه ؟؟؟وی : چرا جلومو گرفتی چرا نزاشتی بکشمش ؟؟؟من : چون اگه میمرد ما....
بلند و عصبانی گفت : نایکااا اون آشغال باییید بمممیره من : وی... وی : بسسس کننن .
اشک هام ریخت .
( وی )
حالم اصلا خوب نبود . اشک هاشو که دیدم سریع بلند شدم و سمتش رفتم .
با دوتا دستام سرشو گرفتم و تو بغلم گرفتمش .
بلند بلند گریه میکرد که گفتم : ببخشید نایکا گریه نکن ... نمیتونم ببینم داره بهت اسیب میزنه گریه نکن .
بعد پنج دقیقه اروم شد .
سرش روی شونم بود . بهش نگا کردم .
خوابش برده بود .
بغلش کردم و رو تخت گذاشتم و رفتم بیرون .
( خودم )
چشمامو باز کردم .
خونه تاریک بود . هوای ابری که خیلی کم بارون میومد .
ساکته ساکت .
از رو تخت بلند شدم و رفتم بیرون .
رفتم تو اشپزخونه که یادم اومد هیچی ندارم .
در یخچالو محکم بستم .
دیشب ساعت چند خوابیدم ؟
یادمه تو بغل وی بودم .
چشمام باد کرده بود . با یخ بادشو خوابوندم .
روی مبل نشستم و فیلم نگا کردم .
اینقدر گیج بودم که دوباره خوابم برد .
با صدای در چشمامو باز کردم و بلند شدم .
ساعت شیش بعد از ظهر بود . خونه تو تاریکی بود .
دوباره صدای در اومد سریع بلند شدم و درو باز کردم که جونگ کوک با صدای ارومی گفت : نایکا کمکم کن .
سریع دست راستشو گرفتم و دور گردنم حلقه کردم و اوردمش تو خونه و روی زمین درازش کردم .
سریع چراغ هارو روشن کردم و سمت جونگ کوک رفتم و گفتم : جونگ کوک کی اینکارو کرده؟؟؟؟جونگ کوک : اه....ف فکر کنم دوستای ....شینتا بوده .
دکمه لباس سورمه ایشو باز کردم و از تو تنش دراوردم .
چه بدنی داره .
حواسم پرت شد که درد داره .
یکم زخم شده بود رو بدنش . پانسمان کردم و دست راستش که یکم انگشتاش زخمی بود و بستم و گفتم : جونگ کوک لباستو نپوش که بتون...... جونگ کوک؟؟؟!
فصل ۲
۱۵۹.۶k
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.