خاطره
خاطره
p: 10
*ویو ا.ت*
دست مردو پیجوندم چاقورو گذاشتم زیر گردنش و بیهوشش کردم که رایا امد بغلم
$من.... میترسم... مامان... تروخدا... از.... اینجا بریم
+هیش تمومش کن بچه....
€باید بهش بگی
_تنهاتون میزاریم (رفتن بیرون)
+ببین رایا یادته گفتم تو نفشت مهم تر از چیزیه که فک میکنی
$اره
+ببین من قبلا ملکه اینجا بودم اما بعدش که ملکه مادر مجبورم کرد دخترمو ببرمو برم و تو الان شاهزاده ای اینجای
$پس چرا میخاستی نفهمم
+چون برات خوب بود
$مامان تمام این سالها داشتی بهم دورغ میگفتی تو گفتی بابام مارو ول کرده نگو تو ولش کردی(رفت)
+رایا وایسا
$(اهمیت نداد رفت)
*ویو رایا*
رفتم یجای نشستم به این فک میکردم که نیاز نبود همش مامانم جزر بکشه نیاز نبود برای یه کار همه جا بره حتی بخان بهش تجاوز کنن تمام این سالا میتونستیم خوب زندگی کنیم از مامانم بدم میاد همینجوری گریه میکردم که یکی امد پیشم
_مامانت نگرانت میشه
^اون که براش مهم نیست خوب بودن یا نبودن من
_میدونی مامانت خیلی دوست داره
+نداره هیچوقت نداشته
_با اینکه دلم میهاد برم پیش مامانت بغلش کنم ولی نمیشه
$چرا همتون دلتون برا من میسوزه فک کن من اون رایا نیستم که دخترته
_نمیشه... رایا... امممم چی دوست داری
$نمیدونم
_میای از قصر فرار کنیم
$اهوم
*ویو تهیونگ*
با رایا رفتم اسبمو برداشتم رایذ رو گذاشتم رو اسب خودمم سوار شدم ورفتم سمت جنگل بعد کلی خوشگذرونی داشت هوا تاریک میشد رفتم سمت قصر که یکی از دستام سنگین شد فهمیدم رایا خوابیده رسیدیو قصر اسبمو دادنم ببرن رایا رو بغل کردم و بردمش تو اتاق خودم گذاشتمش رو تختم و از اتاقم رفتم بیرون که ا.تو دیدم
+با رایا خوش گذشت؟
_اره خیلی جالب بود
+میدونستی چقدر دوست داشت باباشو ببینه لطفا حواست بهش باشه
_هست از رایکوهم بیشتر
p: 10
*ویو ا.ت*
دست مردو پیجوندم چاقورو گذاشتم زیر گردنش و بیهوشش کردم که رایا امد بغلم
$من.... میترسم... مامان... تروخدا... از.... اینجا بریم
+هیش تمومش کن بچه....
€باید بهش بگی
_تنهاتون میزاریم (رفتن بیرون)
+ببین رایا یادته گفتم تو نفشت مهم تر از چیزیه که فک میکنی
$اره
+ببین من قبلا ملکه اینجا بودم اما بعدش که ملکه مادر مجبورم کرد دخترمو ببرمو برم و تو الان شاهزاده ای اینجای
$پس چرا میخاستی نفهمم
+چون برات خوب بود
$مامان تمام این سالها داشتی بهم دورغ میگفتی تو گفتی بابام مارو ول کرده نگو تو ولش کردی(رفت)
+رایا وایسا
$(اهمیت نداد رفت)
*ویو رایا*
رفتم یجای نشستم به این فک میکردم که نیاز نبود همش مامانم جزر بکشه نیاز نبود برای یه کار همه جا بره حتی بخان بهش تجاوز کنن تمام این سالا میتونستیم خوب زندگی کنیم از مامانم بدم میاد همینجوری گریه میکردم که یکی امد پیشم
_مامانت نگرانت میشه
^اون که براش مهم نیست خوب بودن یا نبودن من
_میدونی مامانت خیلی دوست داره
+نداره هیچوقت نداشته
_با اینکه دلم میهاد برم پیش مامانت بغلش کنم ولی نمیشه
$چرا همتون دلتون برا من میسوزه فک کن من اون رایا نیستم که دخترته
_نمیشه... رایا... امممم چی دوست داری
$نمیدونم
_میای از قصر فرار کنیم
$اهوم
*ویو تهیونگ*
با رایا رفتم اسبمو برداشتم رایذ رو گذاشتم رو اسب خودمم سوار شدم ورفتم سمت جنگل بعد کلی خوشگذرونی داشت هوا تاریک میشد رفتم سمت قصر که یکی از دستام سنگین شد فهمیدم رایا خوابیده رسیدیو قصر اسبمو دادنم ببرن رایا رو بغل کردم و بردمش تو اتاق خودم گذاشتمش رو تختم و از اتاقم رفتم بیرون که ا.تو دیدم
+با رایا خوش گذشت؟
_اره خیلی جالب بود
+میدونستی چقدر دوست داشت باباشو ببینه لطفا حواست بهش باشه
_هست از رایکوهم بیشتر
۶.۵k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.