❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
اما چه میشد کرد؟ اونم وقتی که یجی با مرگ
والری به نامزدی تحدیدش کرده بود؟!
اهی کشید!
اون یاقوت کبود رو با تمام وجودش میخاست!
با دیدن پسر موطلایی جذاب که کنار والری و آلفاجم راه میرفت ناراحتیش پر کشید و جاشو به خشم داد!
این همون پسره بود! همون حرومزاده ای که تو رستوران با والری بود و غذا میزاشت تو دهنش!
دستاشو مشت کرد و با کلافکی ویسکیشو سر کشید!
ـــ عزیزم حالت خوبه؟
به یجی نگاه کرد. حالش از اون نگاه گربه صفتش بهم میخورد! بهش توجهی نکرد و نگاهشو داد سیترایی که حالا تو چند متریشون بود!
والری با هر قدم جلو رفتن انگار به قتلگاهش نزدیک تر میشد!
تهیونگ تو اون کت شلوار مشکی عالی شده بود! اولین بار بود که میدید موهاشو زده بالا...
یعنی برای یجی اینقدر به خودش رسیده بود؟!
قلبش فشرده شد و لب گزید! خداروشکر میکرد که به دستور سیترا آرایشش یه جوری انجام شده که چهره اش رو پوکر و بی حالت نشون میده، وگرنه با اون حجم از ناراحتی قطعا همه میفهمیدن چجوری دلش رو به داماد مجلس باخته!
ـــ همیشه گفتم و الانم میگم، همنوعا با هم جفت میشن... مبارک باشه کفتارای عاشق!
لحن طعنه امیز و نیش دار سیترا ته دل تهیونگ رو خالی کرد و فقط تونست سرش رو پایین بندازه: خوش اومدین آلفاجم!
یجی پوزخند زد: خوش اومدین، اوه اون دختر عموتونه؟ اسمش چی بود؟
تهیونگ به چهره بی حالت واری نگاه کرد.
چهره اش بی حس بود اما چشمای دریایش خیلی چیزها برای گفتن داشتن!
والری به سختی تونست بغضش رو کنترل کنه و با سردی گفت: والریا سینگستر هستم، کمتر کسی هست که منو نشناسه!
پدر یجی جلو اومد و خندید: باعث افتخاره که تشریف اوردین!
سیترا نگاهی به کیم انداخت: همونطور که قول داده بودم هدیه تون رو اوردم.
به لیسا اشاره کرد.
لیسا تو بیسیمش گفت: بیارینش!
زیاد طول نکشید که در تالار باز شد و یه قفس بزرگ روی گاری چرخ دار توسط چند تا مرد به داخل کشیده شد.
سیترا اشاره کرد پارچه رو بردارن.
پارچه مشکی رو قفس کشیده شد و با نمایان شدن کفتار بدترکیب و وحشی جمعیت آهی کشیدن و همهمه ها شروع شد!
سیترا به قفس اشاره کرد و با صدای محکم و بلند گفت: از هدیه تون خوشتون میاد خاندان کیم؟ شما از گذشته همیشه کفتار صفت بودین!
تهیونگ هیچ حسی به تحقیر و توهینی که الان به خانوادش و خودش شده بود نداشت!
... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
والری به نامزدی تحدیدش کرده بود؟!
اهی کشید!
اون یاقوت کبود رو با تمام وجودش میخاست!
با دیدن پسر موطلایی جذاب که کنار والری و آلفاجم راه میرفت ناراحتیش پر کشید و جاشو به خشم داد!
این همون پسره بود! همون حرومزاده ای که تو رستوران با والری بود و غذا میزاشت تو دهنش!
دستاشو مشت کرد و با کلافکی ویسکیشو سر کشید!
ـــ عزیزم حالت خوبه؟
به یجی نگاه کرد. حالش از اون نگاه گربه صفتش بهم میخورد! بهش توجهی نکرد و نگاهشو داد سیترایی که حالا تو چند متریشون بود!
والری با هر قدم جلو رفتن انگار به قتلگاهش نزدیک تر میشد!
تهیونگ تو اون کت شلوار مشکی عالی شده بود! اولین بار بود که میدید موهاشو زده بالا...
یعنی برای یجی اینقدر به خودش رسیده بود؟!
قلبش فشرده شد و لب گزید! خداروشکر میکرد که به دستور سیترا آرایشش یه جوری انجام شده که چهره اش رو پوکر و بی حالت نشون میده، وگرنه با اون حجم از ناراحتی قطعا همه میفهمیدن چجوری دلش رو به داماد مجلس باخته!
ـــ همیشه گفتم و الانم میگم، همنوعا با هم جفت میشن... مبارک باشه کفتارای عاشق!
لحن طعنه امیز و نیش دار سیترا ته دل تهیونگ رو خالی کرد و فقط تونست سرش رو پایین بندازه: خوش اومدین آلفاجم!
یجی پوزخند زد: خوش اومدین، اوه اون دختر عموتونه؟ اسمش چی بود؟
تهیونگ به چهره بی حالت واری نگاه کرد.
چهره اش بی حس بود اما چشمای دریایش خیلی چیزها برای گفتن داشتن!
والری به سختی تونست بغضش رو کنترل کنه و با سردی گفت: والریا سینگستر هستم، کمتر کسی هست که منو نشناسه!
پدر یجی جلو اومد و خندید: باعث افتخاره که تشریف اوردین!
سیترا نگاهی به کیم انداخت: همونطور که قول داده بودم هدیه تون رو اوردم.
به لیسا اشاره کرد.
لیسا تو بیسیمش گفت: بیارینش!
زیاد طول نکشید که در تالار باز شد و یه قفس بزرگ روی گاری چرخ دار توسط چند تا مرد به داخل کشیده شد.
سیترا اشاره کرد پارچه رو بردارن.
پارچه مشکی رو قفس کشیده شد و با نمایان شدن کفتار بدترکیب و وحشی جمعیت آهی کشیدن و همهمه ها شروع شد!
سیترا به قفس اشاره کرد و با صدای محکم و بلند گفت: از هدیه تون خوشتون میاد خاندان کیم؟ شما از گذشته همیشه کفتار صفت بودین!
تهیونگ هیچ حسی به تحقیر و توهینی که الان به خانوادش و خودش شده بود نداشت!
... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.