رمان همسر اجباری پارت صدوسه
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صدوسه
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس هیچ کسی اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جا نشین تو در این سینه خداوند نشد.
محسن چاوشی خداحافظی تلخ.
اشک چشمم قبل اومدن پاک شد با انگشتایی ک کار همیشگیشون اینبود.
نمیدونم چرا اما دوست داشتم دلم سنگ شه دوست داشتم این همیشه تو اوج ناراحتی بخندم دوست داشتم اگه
عاشقم یه عاشق منطقی باشم دوست داشتم تو دلم دوست داشته باشم تا رسوا شم حتی پیش معشوقم.شاید سنم
کم بود واسه دردای زیاد اما منم باید صبور باشم
...
رسیدیم ب شهر بازی با بچه ها از ماشین پیاده شدیم.به طرف بیلیط فروشی رفتیم که قبل از احسان رفت سمتش و
بلیطا رو گرفت.
امشب همه گی مهمون من.
هرسه تا ناراحت بودیم انگارواسه فرار از ناراحتیمون میخواستیم شاد باشیم.
امشب بایدحالم عوض شه امشب باید آریا رو شاد کنیم.
داشتیم میرفتیم که پشمک فروشی رو دیدم من عاشق پشمک بود.
یه هویی داد زدم پپپپپپپشممممک.
دوییدم سمت پشمکا. اون دوتا توکف این حرکتم بودم که آریا به خودش اومد. گفت دختره دیوونه گفتم حاال چی
دیده.
اومدیکی پشمک واسم خرید.
نه نمیخوام کمه
خودمم از لحن و حرکتم خندم گرفت.
نگاهی بهم کرد و یکی دیگه ب سمتم گرفت.
بازم میخوام
آریا بازم از اون لبخندای معروفش یکی زد .یه پشمک دیگه دستم دادو گفت بسه دیگه گفتم اره بسه.
احسان با بهت بهم نگاه میکرد که یه چشمک بعش زدم حساب دستش اومد.اونم ادای پسر بچه هارو در اورد.و گفت
:چرا واسه من نخریدی منم میخوام
پاشو میکوبید زمین واقعا عین پسر بچه ها شده بود.واقعا اگه داداشم داشتم انقد عاشقش نبودم.
بعد اومد سمت منو یکی رو ب زور ازم گرفت وشرو کرد ب خوردن.اونقد با نمک این کارو کرد که آریا از خنده ریسه
میرفت.
آریا:خاک توسرت بچه ات االن باید از این کارا بکنه نه خودت
من که دیگه انقد خندم گرفتع بود از اینکه احسان پشمکو از دستم قاپیده بود که نگو.
احسان :مگه چیه .ممممم.دوستدارم .دلمممم.میخواد ب توچه...گ
ینی خدا نکشدت احسان با این قیافه وهیکل .ادای بچه چهار ساله رو در میاره.
سواره ماشینا شدیم که احسان و آریا از بچه هم بچه تر بودن کل ماشینارو ب هم ریختن ماشین جنگی بودواقعا
همه با دهن باز نگاهمون میکرد. هرچند این کارو احسان شروکرد انقداین گارو کرد ک لج آریا هم در اومد و شروع
کرد هردوتا با هم ب من حمله کردن وای خدا اینه روانین.
Comments please
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس هیچ کسی اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جا نشین تو در این سینه خداوند نشد.
محسن چاوشی خداحافظی تلخ.
اشک چشمم قبل اومدن پاک شد با انگشتایی ک کار همیشگیشون اینبود.
نمیدونم چرا اما دوست داشتم دلم سنگ شه دوست داشتم این همیشه تو اوج ناراحتی بخندم دوست داشتم اگه
عاشقم یه عاشق منطقی باشم دوست داشتم تو دلم دوست داشته باشم تا رسوا شم حتی پیش معشوقم.شاید سنم
کم بود واسه دردای زیاد اما منم باید صبور باشم
...
رسیدیم ب شهر بازی با بچه ها از ماشین پیاده شدیم.به طرف بیلیط فروشی رفتیم که قبل از احسان رفت سمتش و
بلیطا رو گرفت.
امشب همه گی مهمون من.
هرسه تا ناراحت بودیم انگارواسه فرار از ناراحتیمون میخواستیم شاد باشیم.
امشب بایدحالم عوض شه امشب باید آریا رو شاد کنیم.
داشتیم میرفتیم که پشمک فروشی رو دیدم من عاشق پشمک بود.
یه هویی داد زدم پپپپپپپشممممک.
دوییدم سمت پشمکا. اون دوتا توکف این حرکتم بودم که آریا به خودش اومد. گفت دختره دیوونه گفتم حاال چی
دیده.
اومدیکی پشمک واسم خرید.
نه نمیخوام کمه
خودمم از لحن و حرکتم خندم گرفت.
نگاهی بهم کرد و یکی دیگه ب سمتم گرفت.
بازم میخوام
آریا بازم از اون لبخندای معروفش یکی زد .یه پشمک دیگه دستم دادو گفت بسه دیگه گفتم اره بسه.
احسان با بهت بهم نگاه میکرد که یه چشمک بعش زدم حساب دستش اومد.اونم ادای پسر بچه هارو در اورد.و گفت
:چرا واسه من نخریدی منم میخوام
پاشو میکوبید زمین واقعا عین پسر بچه ها شده بود.واقعا اگه داداشم داشتم انقد عاشقش نبودم.
بعد اومد سمت منو یکی رو ب زور ازم گرفت وشرو کرد ب خوردن.اونقد با نمک این کارو کرد که آریا از خنده ریسه
میرفت.
آریا:خاک توسرت بچه ات االن باید از این کارا بکنه نه خودت
من که دیگه انقد خندم گرفتع بود از اینکه احسان پشمکو از دستم قاپیده بود که نگو.
احسان :مگه چیه .ممممم.دوستدارم .دلمممم.میخواد ب توچه...گ
ینی خدا نکشدت احسان با این قیافه وهیکل .ادای بچه چهار ساله رو در میاره.
سواره ماشینا شدیم که احسان و آریا از بچه هم بچه تر بودن کل ماشینارو ب هم ریختن ماشین جنگی بودواقعا
همه با دهن باز نگاهمون میکرد. هرچند این کارو احسان شروکرد انقداین گارو کرد ک لج آریا هم در اومد و شروع
کرد هردوتا با هم ب من حمله کردن وای خدا اینه روانین.
Comments please
۵.۱k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.