رمان همسر اجباری پارت صد ویک
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد ویک
باهم رفتیم دنبال کارای احسان و کلی کار انجام دادیم ناهار نخورده ب احسان گفتم منو بزاره شرکت. آخه خودش
قرار بود بره امضای بقیه سهام دارای شرکتو بگیره اون رفت منم از پله های شرکت رفتم باال و مستقیم رفتم تا
پرونده هارو بدم آریا. کسی شرکت نبود. یکم ترسیدم در اتاق روزدم باز نکرد .چند بار صداش زدم جواب نداد.رفتم
تو اتاق آریا تو اتاقش نبود رفتم سمت دری که تو اتاق آریا بود و نیم باز بود اون در اتاق استراحت آریا بود.
با دیدن صحنه رو بروم جریان خون تو بدنم متوقف شد.برق سه فاز بهم وصل شد آریا رو مبل یه نفره و شین رو
پاش نشسته بود و یه دستش صورت آریا رو گرفته بود و داشت لبشو میخورد.یه دستشم دیگشم رو سینه آریاا باالو
پایین میکرد. صحنه ای ک دیوونم کرد پرونده هارو گذاشتم رو میزو کیفمو بر داشتم و رفتم بیرون داشتم دیوونه
میشدم خدایا چرررا چرا من باید ببینم ...نه نه اون آریای من نبود.لعنت بهت شین لعنت بهت آریا .اشک رو گونم
میومد نمیدونستم دارم کجا میرم. وچکار میکنم.هندزفریمو گذاشتم تو گوشمو و به پارکی که داشتم بهش
نزدیکی میشدم رفتم.بعد از نجات دادن آریا از این مخمسه دیگه خودمو از این بازی بیرون میرم. البته اگه خود آریا
بخوادنجاتش بدیم.هه
ب ساعت گوشیم نگاه کردم ساعت هفت و نیم بود و هوا کامال تاریک از همون خیابون یه تاکسی گرفتم تا خونه.
احسان و آریا داشتن نگاه تلوزیون میکردن.
سالم آرومی گفتم و رفتم سمت اتاق.وارد اتاق ک شدم صدای در اتاق اومد بفرمایید.
-آناجان کجا بودی میدونی چقدر نگرانت شدیم تو قرار بود بری شرکت.
ههمن رفتم شرکت اما چه رفتنی.نبودی ببینی.
-آنا ببینم تورو چرا این مدلی شدی.چیزی شدهنتونستم برم روکردم سمتش و گفتم کار واسم پیش اومد
-نه داداش قراره چی بشه فقط دلم واسه خونوادم تنگ شد.
-آها باشه.
-شین و آریا زدن تو پر هم آریا باهاش حرف نمیزنه.به قول خودش دوستاش اومدن دنبالو بردنش بیرون تا هواش
عوض شه.
-بیا ماهم کاری کنیم که حالو هوای آریا عوض شه ولی آنا من کلی باهات حرف دارم. البته سروقت االن فقط باید با
آریا خوش بگذرو نیم.
آره داداش منم موافقم دیگه دلم گرفته از بس غصه خوردم من لباسمو عوض کردم رفتم بیرون آریا ساکت بود و رو
کاناپه دراز کشیده بودم. دستشم گذاشته بود رو پیشونیش.
احسان پرید رو مبل یهویی و گفت آریا جییییییغ آریا جیغ میزد گفتم چی شده.گفت سوووووسک من از سوسک
میترسممممم.سوسک آریای بیچاره مسخ شده واستاده بود و انگار برق سه فاز بهش وصل شده بود. لعنت بهت
Comments please
باهم رفتیم دنبال کارای احسان و کلی کار انجام دادیم ناهار نخورده ب احسان گفتم منو بزاره شرکت. آخه خودش
قرار بود بره امضای بقیه سهام دارای شرکتو بگیره اون رفت منم از پله های شرکت رفتم باال و مستقیم رفتم تا
پرونده هارو بدم آریا. کسی شرکت نبود. یکم ترسیدم در اتاق روزدم باز نکرد .چند بار صداش زدم جواب نداد.رفتم
تو اتاق آریا تو اتاقش نبود رفتم سمت دری که تو اتاق آریا بود و نیم باز بود اون در اتاق استراحت آریا بود.
با دیدن صحنه رو بروم جریان خون تو بدنم متوقف شد.برق سه فاز بهم وصل شد آریا رو مبل یه نفره و شین رو
پاش نشسته بود و یه دستش صورت آریا رو گرفته بود و داشت لبشو میخورد.یه دستشم دیگشم رو سینه آریاا باالو
پایین میکرد. صحنه ای ک دیوونم کرد پرونده هارو گذاشتم رو میزو کیفمو بر داشتم و رفتم بیرون داشتم دیوونه
میشدم خدایا چرررا چرا من باید ببینم ...نه نه اون آریای من نبود.لعنت بهت شین لعنت بهت آریا .اشک رو گونم
میومد نمیدونستم دارم کجا میرم. وچکار میکنم.هندزفریمو گذاشتم تو گوشمو و به پارکی که داشتم بهش
نزدیکی میشدم رفتم.بعد از نجات دادن آریا از این مخمسه دیگه خودمو از این بازی بیرون میرم. البته اگه خود آریا
بخوادنجاتش بدیم.هه
ب ساعت گوشیم نگاه کردم ساعت هفت و نیم بود و هوا کامال تاریک از همون خیابون یه تاکسی گرفتم تا خونه.
احسان و آریا داشتن نگاه تلوزیون میکردن.
سالم آرومی گفتم و رفتم سمت اتاق.وارد اتاق ک شدم صدای در اتاق اومد بفرمایید.
-آناجان کجا بودی میدونی چقدر نگرانت شدیم تو قرار بود بری شرکت.
ههمن رفتم شرکت اما چه رفتنی.نبودی ببینی.
-آنا ببینم تورو چرا این مدلی شدی.چیزی شدهنتونستم برم روکردم سمتش و گفتم کار واسم پیش اومد
-نه داداش قراره چی بشه فقط دلم واسه خونوادم تنگ شد.
-آها باشه.
-شین و آریا زدن تو پر هم آریا باهاش حرف نمیزنه.به قول خودش دوستاش اومدن دنبالو بردنش بیرون تا هواش
عوض شه.
-بیا ماهم کاری کنیم که حالو هوای آریا عوض شه ولی آنا من کلی باهات حرف دارم. البته سروقت االن فقط باید با
آریا خوش بگذرو نیم.
آره داداش منم موافقم دیگه دلم گرفته از بس غصه خوردم من لباسمو عوض کردم رفتم بیرون آریا ساکت بود و رو
کاناپه دراز کشیده بودم. دستشم گذاشته بود رو پیشونیش.
احسان پرید رو مبل یهویی و گفت آریا جییییییغ آریا جیغ میزد گفتم چی شده.گفت سوووووسک من از سوسک
میترسممممم.سوسک آریای بیچاره مسخ شده واستاده بود و انگار برق سه فاز بهش وصل شده بود. لعنت بهت
Comments please
۱۳.۹k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.