"عشق و نفرت"
"عشق و نفرت"
part:⁸
[فردا]
تا همگیمون حاضر شیم ساعت شد ۶ عصر عروسی هم ساعت ۷ بود
بی حوصله یه جا نشسته بودم و به خودم تو آینه نگا میکردم
لبخندی که غم توش پر بود به خودم زدم
+امروز عروسیمه ولی نه با کسی که دوسش دارم بلکه با کسی که هیچ حسی بهش ندارم!
همینطور داشتم با خودم حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد
+بله؟
_ا.ت حاضری؟
+بله
_باشه پس یکم بعد میام دنبالت
+نه نمیخواد با خانوادم میام
_اونا خودشون قبل از تو میرن
+باشه
گوشیمو قطع کردم
+ باید امروز هرطور شده ناراحتیمو از تو چهرم بگیرم هرچی نباشه امروز عروسیمه...یا هم عروسیو به هم میزنم (لبخند شیطانی)
~تو اول مواظب خودت باش نیفتی زمین با این کفشات و لباست بعد عروسیو بهم بزن(خنده)
+یا سوجینا مگه تو قرار نیس زودتر از من بری؟
~اره ولی خواستم برا آخرین بار ببینمت
+یه جور میگی انگار قراره بمیرم...که البته با مرگمم هیچ فرقی نداره
~یا دیگه از این حرفا نزن خواستم یکم فیلم هندیش کنم
+باشه برو
~خدافظ
حدود نیم ساعت بعد تهیون اومد دنبالم و رفتیم سمت تالار
یکم بعد بابام اومد و دستم رو گرفت و باهم وارد سالن عروسی شدیم و دستامو گذاشت تو دستای تهیون
جین رو دیدم که داشت جلو همه میومد سمتم
_ا.ت...میای با هم از اینجا فرار کنیم؟
تو شوک بودم
+آ.آره
با دست زدنای اطرافیان به خودم اومدم...چی؟توهم زده بودم ینی؟
•از این پس شما دوتا زن و شوهرید
وقتی به خودم اومدم اطراف رو یه نگاهی کردم جین رو دیدم که با چهره ای که معلوم بود عصبانیه رفت بیرون
داشتم میرفتم دنبالش که تهیون دستمو گرفت
@کجا؟
+باید برم بیرون
@چرا
+بعداً میگم
رفتم دنبالش
+جین
جوابی نداد
+جینننن(بلند)
بازم منو بی جواب گذاشت
+یا با توأم
+چرا جواب نمیدی
سر جام ایستادم و نفسی گرفتم
_ا.ت مواظب باش
اومد و پرتم کرد طرف پیاده رو و هردومون افتادیم زمین
_خوبی؟
+آره
+چرا هرچی صدات زدم جواب ندادی
_حتما نشنیدم
+باشه پس...چرا داشتی میرفتی؟
_حالم زیاد خوب نیس برا همین میخوام تنها باشم لطفا ولم کن
+باشه
رفت
ادامه دارد...
برا پارت بعدی ۱۵ لایک و ۱۰۰ فالوور
(شاید پارت ۹ رو شنبه بذارم)
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #جین
part:⁸
[فردا]
تا همگیمون حاضر شیم ساعت شد ۶ عصر عروسی هم ساعت ۷ بود
بی حوصله یه جا نشسته بودم و به خودم تو آینه نگا میکردم
لبخندی که غم توش پر بود به خودم زدم
+امروز عروسیمه ولی نه با کسی که دوسش دارم بلکه با کسی که هیچ حسی بهش ندارم!
همینطور داشتم با خودم حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد
+بله؟
_ا.ت حاضری؟
+بله
_باشه پس یکم بعد میام دنبالت
+نه نمیخواد با خانوادم میام
_اونا خودشون قبل از تو میرن
+باشه
گوشیمو قطع کردم
+ باید امروز هرطور شده ناراحتیمو از تو چهرم بگیرم هرچی نباشه امروز عروسیمه...یا هم عروسیو به هم میزنم (لبخند شیطانی)
~تو اول مواظب خودت باش نیفتی زمین با این کفشات و لباست بعد عروسیو بهم بزن(خنده)
+یا سوجینا مگه تو قرار نیس زودتر از من بری؟
~اره ولی خواستم برا آخرین بار ببینمت
+یه جور میگی انگار قراره بمیرم...که البته با مرگمم هیچ فرقی نداره
~یا دیگه از این حرفا نزن خواستم یکم فیلم هندیش کنم
+باشه برو
~خدافظ
حدود نیم ساعت بعد تهیون اومد دنبالم و رفتیم سمت تالار
یکم بعد بابام اومد و دستم رو گرفت و باهم وارد سالن عروسی شدیم و دستامو گذاشت تو دستای تهیون
جین رو دیدم که داشت جلو همه میومد سمتم
_ا.ت...میای با هم از اینجا فرار کنیم؟
تو شوک بودم
+آ.آره
با دست زدنای اطرافیان به خودم اومدم...چی؟توهم زده بودم ینی؟
•از این پس شما دوتا زن و شوهرید
وقتی به خودم اومدم اطراف رو یه نگاهی کردم جین رو دیدم که با چهره ای که معلوم بود عصبانیه رفت بیرون
داشتم میرفتم دنبالش که تهیون دستمو گرفت
@کجا؟
+باید برم بیرون
@چرا
+بعداً میگم
رفتم دنبالش
+جین
جوابی نداد
+جینننن(بلند)
بازم منو بی جواب گذاشت
+یا با توأم
+چرا جواب نمیدی
سر جام ایستادم و نفسی گرفتم
_ا.ت مواظب باش
اومد و پرتم کرد طرف پیاده رو و هردومون افتادیم زمین
_خوبی؟
+آره
+چرا هرچی صدات زدم جواب ندادی
_حتما نشنیدم
+باشه پس...چرا داشتی میرفتی؟
_حالم زیاد خوب نیس برا همین میخوام تنها باشم لطفا ولم کن
+باشه
رفت
ادامه دارد...
برا پارت بعدی ۱۵ لایک و ۱۰۰ فالوور
(شاید پارت ۹ رو شنبه بذارم)
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #جین
۱۲.۱k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.