"عشق و نفرت"
"عشق و نفرت"
part:⁶
حدوداً یه هفته از روزی که تهیون اومده بود خونمون داشت میگذشت
×ا.ت دخترم
+بله مامان
×امروز قراره خانواده کیم بیاد خونمون
+چرا
×تو به اینجاش کاری نداشته باش برو کم کم حاضر شو
+الان میان؟
×تا دو ساعت دیگه خونمونن
+چیییی
×توروخدا کم اینقدر واکنش های بلند نشون بده صدات عصابمو بهم میریزه
+هوف باشه من برم حاضر شم
×باشه
رفتم حموم و دراومدم و لباسمو پوشیدم[اسلاید دوم کیفو حساب نکنین]
پرش زمانی به شب ساعت ۹
زنگ در خونه به صدا دراومد آجوما رفت و درو باز کرد
#خوش اومدید
اومدن داخل
[بعد از ۱۰ دقیقه]
ب.ا(بابای ا.ت):خب نمیخواید برید حیاط یکم قدم بزنید؟
+چرا
ب.ا:تهیون برات توضیح میده
+چی
@بریم میگم
+باشه(چشم غره)
[حیاط]
+بفرما
@دیدی نمیتونی ردم کنی
+چی میگی واسه خودت
@قراره باهم ازدواج کنیم
+هه شوخی بامزه ای بود مردم از خنده
@شوخی نیس خیلیم جدی گفتم
+ولی من نمیخوام باهات ازدواج کنم
@دست تو نیس خانوادهامون قبول کردن فقط قرار شد من بهت بگم تا خبر داشته باشی از ازدواجمون
+ببین من و تو به هیچ وجه نمیتونیم باهم کنار بیایم پس بیا بیخیالش شیم
@میایم تو نگران نباش
+دارم با زبون خوش بهت میگم نمیخوام باهات باشم پس رو مخم را نرو(عصبانی)
@گمشو بابا کی به حرفای تو اهمیت میده
+حد خودتو بدون در حدی نیستی که به من فش بدی
@فش؟میتونم الان بکشمت فش که چیزی نیس خانم لی ا.ت(صورتشو نزدیک ا.ت کرد)
ا.ت خواست تهیون رو بکشه کنار که تهیون دید جین داره میاد سمتشون
@بابت کاری که میخوام کنم چیزی نگو و نپرس
+چیک...
که تهیون لباشو گذاشت رو لبای ا.ت و شروع به بوسیدنش کرد و دستای ا.ت رو برد سمت گردنش و حلقه کرد
_(از همون اولشم معلوم بود داداشمو دوست داره خوشحالم که ردش کردم وگرنه نمیتونستم خیانتشو تحمل کنم)
_ببخشین مزاحم چندش بازیاتون میشم ولی بابا گفت بیام بهتون بگم اگه حرفاتون تموم شد بیاین داخل
@اوه حتماً!...الان میایم
سرمو انداختم پایین و داشتم دنبال تهیون میرفتم که جین بازومو گرف
_احساس میکنم الان یه حسی نسبت بهت دارم...احساس تنفر
+جین..
بازومو ول کرد و آروم حلم داد به سمت جلو
[داخل خونه]
ب.ج:خب مبارکه... پس فردا عروسی رو میگیریم
+چه زود
ب.ا:دخترم تو دخالت نکن
ادامه دارد...
برا پارت بعدی ۸ لایک و ۶۵ فالوور
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #جین
part:⁶
حدوداً یه هفته از روزی که تهیون اومده بود خونمون داشت میگذشت
×ا.ت دخترم
+بله مامان
×امروز قراره خانواده کیم بیاد خونمون
+چرا
×تو به اینجاش کاری نداشته باش برو کم کم حاضر شو
+الان میان؟
×تا دو ساعت دیگه خونمونن
+چیییی
×توروخدا کم اینقدر واکنش های بلند نشون بده صدات عصابمو بهم میریزه
+هوف باشه من برم حاضر شم
×باشه
رفتم حموم و دراومدم و لباسمو پوشیدم[اسلاید دوم کیفو حساب نکنین]
پرش زمانی به شب ساعت ۹
زنگ در خونه به صدا دراومد آجوما رفت و درو باز کرد
#خوش اومدید
اومدن داخل
[بعد از ۱۰ دقیقه]
ب.ا(بابای ا.ت):خب نمیخواید برید حیاط یکم قدم بزنید؟
+چرا
ب.ا:تهیون برات توضیح میده
+چی
@بریم میگم
+باشه(چشم غره)
[حیاط]
+بفرما
@دیدی نمیتونی ردم کنی
+چی میگی واسه خودت
@قراره باهم ازدواج کنیم
+هه شوخی بامزه ای بود مردم از خنده
@شوخی نیس خیلیم جدی گفتم
+ولی من نمیخوام باهات ازدواج کنم
@دست تو نیس خانوادهامون قبول کردن فقط قرار شد من بهت بگم تا خبر داشته باشی از ازدواجمون
+ببین من و تو به هیچ وجه نمیتونیم باهم کنار بیایم پس بیا بیخیالش شیم
@میایم تو نگران نباش
+دارم با زبون خوش بهت میگم نمیخوام باهات باشم پس رو مخم را نرو(عصبانی)
@گمشو بابا کی به حرفای تو اهمیت میده
+حد خودتو بدون در حدی نیستی که به من فش بدی
@فش؟میتونم الان بکشمت فش که چیزی نیس خانم لی ا.ت(صورتشو نزدیک ا.ت کرد)
ا.ت خواست تهیون رو بکشه کنار که تهیون دید جین داره میاد سمتشون
@بابت کاری که میخوام کنم چیزی نگو و نپرس
+چیک...
که تهیون لباشو گذاشت رو لبای ا.ت و شروع به بوسیدنش کرد و دستای ا.ت رو برد سمت گردنش و حلقه کرد
_(از همون اولشم معلوم بود داداشمو دوست داره خوشحالم که ردش کردم وگرنه نمیتونستم خیانتشو تحمل کنم)
_ببخشین مزاحم چندش بازیاتون میشم ولی بابا گفت بیام بهتون بگم اگه حرفاتون تموم شد بیاین داخل
@اوه حتماً!...الان میایم
سرمو انداختم پایین و داشتم دنبال تهیون میرفتم که جین بازومو گرف
_احساس میکنم الان یه حسی نسبت بهت دارم...احساس تنفر
+جین..
بازومو ول کرد و آروم حلم داد به سمت جلو
[داخل خونه]
ب.ج:خب مبارکه... پس فردا عروسی رو میگیریم
+چه زود
ب.ا:دخترم تو دخالت نکن
ادامه دارد...
برا پارت بعدی ۸ لایک و ۶۵ فالوور
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #اسمات #وانشات #سناریو #جین
۱۱.۸k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.