خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت213




وقتی به هر سختی اون آدرس و پیدا کردیم و توی اون کوچه پیچیدیم
دنبال در آبی رنگ گشتیم

جلوی درد ماشینو پارک کردم راحیل قبل از ما پیاده شد و زنگ خونه رو به صدا درآورد دوستش سراسیمه درو باز کرد و محکم راحیل رو بغل کرد.

راحیل بغل کردنی بود دوستی بود که قسمت و نصیب هرکسی نمی شد.
یه دوست عالی یه دوست بی نظیر...

راحیل و مونس به دوستش نشون داد و گفت که ما مهمونای خونش هستیم
ما هم پیاده شدیم و با اون دختر که توپلو بامزه بود
دست دادم رو بهم گفت

_خوش اومدید مگه این که دوستاش تویه درد سر بیفته و این راحیل یادم کنه.
بیاید بالا بیایید بالا

از راحیل پرسیده بودم شوهری نداشت شوهرش فوت کرده بود و خودش یه پسر سه ساله داشت بهش گفتم
ببخشید مزاحم شما شدیم واقعا شرمندم
اخم ریزی کرد و گفت

راحیل اینقدر به من لطف کرده که الان اگه جونمم بخواد بهش نه نمیگم پس خواهش می کنم اینجا رو خونه خودتون بدونید منم تنهام
مونسو که دید با موهای بلندی که دورش ریخته بود دلش ضعف رفت براش

کنارش نشیت صورتشو حکم بوسید و گفت

_وای خدا این فرشته رو ببین
چقدر خوشگلی تو ...

مونس که خوشحال شده بود از این تعریف آهسته گفت ممنونم خاله با هم از پله ها بالا رفتیم .
به خونه که توی ۲ طبقه دوم این ساختمان بود که رسیدیم وارد که شدیم با دیدن این خونه نقلی اما تمیز و قشنگ ماتم برد خونه به رنگ آبی و صورتی بود اینقدر بی نظیر چیده شده بود که آدم دلش می خواست فقط ساعت‌ها نگاهش کنه...



🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت214#جلد_دوم بالاخره همه توی پذیرایی کوچ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت215#جلد_دوم از وقتی که از شیراز راه افت...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت212#جلد_دوم وقتی سوار ماشین شدیم راحیل رو...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت211#جلد_دوم در کمد و باز کردم و لباسامو ...

#آتنالایک و بازنشر فراموش نشه دوستان عزیز 🥰🙏چقدر گذشتیم؛ بخش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط