فیک تهیونگ پارت 13
فیک تهیونگ پارت 13
(کادر مهربانی)^^
میسو:امکان نداره فقط بخاطر ....
تهیونگ:من واقعی دوست داررم
میسو:چجوری دوسم داری دروغ نگو
تهیونگ:از وقتی ک مهربون تر از بقیه باهام رفتار کردی درکم کردی
میسو:دکتر کیم عشق الکی نیس
تهیونگ:اره الکی نیست ولی خبر نمیده چقدر وابسته ی یکی شدی خبر نمیده چقدر از دیدین ینفر خوشحالی خبر نمیده وقتی اون ی نفر خوشحال و کنارت باشه احساس ارامش میکنی؟،من تموم این حسارو نسبت بهت دارم پس فک کن و پسم نزن لطفا
میسو:...فک میکنم بش
هیچی نگفتم و سریع از اتاق اومدم بیرون دستم روی قلبم گذاشتم ک داشت سریع تر از همیشه میکوبید ی نفس عمیق کشیدم همینجور ک ب سمت اتاق بچه ها میرفتم ب تک تک حرفای تهیونگ فکر میکردم
رسیدم ب اتاق لیان و در زدم وارد اتاق شدم لیان تنها توی اتاق بود داشت با عروسکاش بازی میکردم رفتم پیش تختش و روی صندلی کنار تختش نشستم نزاشتم حرف بزنم سرم و گزاشتم روی تختش و بلند گفتم
میسو:چیکار کنم
لیان:چیشده خاله میسو خوبی
سرم و بالا اوردم و گفتم
میسو:ن اصلا خوب نیستم
لیان:چرا
میسو:اگ بگم ب کسی نمی گی
لیان:ن
میسو :خب راستش دکتر کیم...
تا گفتم دکتر کیم گفت
لیان:امروز گفته میاد معاینم کنه
ب حرفش اهمیت ندادم و گفتم
میسو:گفته دوسم داره
لیان:ها؟!
میسو:دکتر کیم گفته دوسم داره حالا چیکار کنم
خندید و گفت
لیان:خاله میسو توعم دوسش داری
تعجب کردم بچه 8ساله از این چیزا بلد باشه و گفتم
میسو:نمیدونم
چشاش و ریز کرد و گفت
لیان:پ دوسش داری
میسو:اح نمیدونم
لیان ؛برو خاله میسو بهش بگو دلش و نشکن اگ دوسش داری
یکم جدی شدم و گفتم
میسو:هعی بچه تو این چیزارو از کجا بلدی
لیان :تو فیلما
خندیم و دستش و گرفتم و فشار دادم ک در باز شد ....
نطر بدین
(کادر مهربانی)^^
میسو:امکان نداره فقط بخاطر ....
تهیونگ:من واقعی دوست داررم
میسو:چجوری دوسم داری دروغ نگو
تهیونگ:از وقتی ک مهربون تر از بقیه باهام رفتار کردی درکم کردی
میسو:دکتر کیم عشق الکی نیس
تهیونگ:اره الکی نیست ولی خبر نمیده چقدر وابسته ی یکی شدی خبر نمیده چقدر از دیدین ینفر خوشحالی خبر نمیده وقتی اون ی نفر خوشحال و کنارت باشه احساس ارامش میکنی؟،من تموم این حسارو نسبت بهت دارم پس فک کن و پسم نزن لطفا
میسو:...فک میکنم بش
هیچی نگفتم و سریع از اتاق اومدم بیرون دستم روی قلبم گذاشتم ک داشت سریع تر از همیشه میکوبید ی نفس عمیق کشیدم همینجور ک ب سمت اتاق بچه ها میرفتم ب تک تک حرفای تهیونگ فکر میکردم
رسیدم ب اتاق لیان و در زدم وارد اتاق شدم لیان تنها توی اتاق بود داشت با عروسکاش بازی میکردم رفتم پیش تختش و روی صندلی کنار تختش نشستم نزاشتم حرف بزنم سرم و گزاشتم روی تختش و بلند گفتم
میسو:چیکار کنم
لیان:چیشده خاله میسو خوبی
سرم و بالا اوردم و گفتم
میسو:ن اصلا خوب نیستم
لیان:چرا
میسو:اگ بگم ب کسی نمی گی
لیان:ن
میسو :خب راستش دکتر کیم...
تا گفتم دکتر کیم گفت
لیان:امروز گفته میاد معاینم کنه
ب حرفش اهمیت ندادم و گفتم
میسو:گفته دوسم داره
لیان:ها؟!
میسو:دکتر کیم گفته دوسم داره حالا چیکار کنم
خندید و گفت
لیان:خاله میسو توعم دوسش داری
تعجب کردم بچه 8ساله از این چیزا بلد باشه و گفتم
میسو:نمیدونم
چشاش و ریز کرد و گفت
لیان:پ دوسش داری
میسو:اح نمیدونم
لیان ؛برو خاله میسو بهش بگو دلش و نشکن اگ دوسش داری
یکم جدی شدم و گفتم
میسو:هعی بچه تو این چیزارو از کجا بلدی
لیان :تو فیلما
خندیم و دستش و گرفتم و فشار دادم ک در باز شد ....
نطر بدین
۵۸.۲k
۰۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.