ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( پارت۳۹۸ فصل ۳ )

فرد : اره..انقدر به الا و جیمین خوش گذشته تصمیم گرفتن هر هفته برن
من و جیمین نرم خندیدیم نیکول گنگ گفت
نیکول : دارين جدي میگین یا شوخی میکنین؟
خندون گفتم الا :شوخی میکنیم عزیزم.خوب بود..خوش گذشت..
با ذوق گفت نیکول: چه عالي.
قرار شد براي شام فرد و نیکول پیشمون بمونن.. اصلا حال و حوصله نداشتم ولي سعي ميكردم عادي باشم.. نمیخواستم بروز بدم چیزی میدونم و یا اصلا برام مهمه... غذا از بیرون سفارش دادیم و من و نیکول توی ظرف
غذا از بیرون سفارش دادیم و من و نيكول توي ظرف کشیدیم و بردیم سر میز..جیمینم با وجود اینکه بهتر بود تو تخت استراحت کنه اما اومد سر میز. سر میز نشستم اصلا اشتها نداشتم گرفته با غذام بازي کردم.
جیمین خیره نگاهم کرد و گفت جیمین :چرا نمیخوري؟
دلخور و تلخ گفتم الا: میخورم..
اما باز اشتها و میل به خوردن رو در خودم احساس نمیکردم.
جیمین : چیزی شده؟
تند گفتم الا؛ نه..
اما شده بود. از اینکه داشت به قضیه فرستادنم به په خونه دیگه فك
میکردم حالم بد میشد.. از اینکه ممکن بود بفرستتم حالم بد میشد از این همه بی توجهیش قلبم سنگین بود. يعني اصلا براش مهم نبود باشم یا نباشم؟ اصلا فرقي نداشت دیگه نمیتونستم..
میترسیدم گریه ام بگیره و همه ارامش ظاهریم بهم بریزه بلند شدم و تلخ و گرفته گفتم الا : خیلی ببخشید بچه هاا.. من واقعا خسته ام..میرم استراحت کنم..
زیر نگاه خیره و متعجب هر سه نفر شون رفتم سمت اتاقم.
نيكول متعجب گفت : الا...
اشفته گفتم الا : ببخشی
و رفتم تو اتاق و در رو بستم و بهش تکیه دادم.
نيكول گنگ گفت نیکول:فك كردم اشتي كردين..
فرد : اوه اوه..به نقطه امن برگشتن باز یادش اومد دلخوره..
نيكول : جيمین..
فرد : جيمین جيمین نكن. همه اش که این بچه مقصر نیست؟
جفتشون سگن..
نيكول عصبی گفت نیکول : تو میشه دهنتو ببندي؟ فرد شاکی گفت
فرد : چیکار من داري؟
نیکول با غیض گفت نیکول : همه چی رو به شوخي و مسخره بازي گرفتي..دیگه داري گندشو در مياري..
فرد : من گندشو در میارم؟ ببخشید.. سري بعد حتما از شما اجازه میگیرم بعد.
جيمین عصبي و بلند گفت جیمین: بس کنین. جفتتون.. اصلا پاشین
برین انقدر رومخش رژه نرین
نيكول مظلوم گفت نیکول : جیمین
جیمین کلافه و عصبي : لطفاً.. میخوام برین... هر دوتون
سكوت بدي تمام خونه رو گرفت.
نمیخواستم اینطور بشه... اما... قلبم سنگین بود..خيلي سنگين و دلخور..
حق نداره هرجور دوست داره باهام بازي کنه.. صداي باز و بسته شدن در نشون داد فرد و نیکول رفتن.. گرفته و داغون رفتم تو تخت
احساس په اشغال رو داشتم که آماده دور انداختن بود.. حسش افتضاح بود. تمام شب تا صبح اصلا خوابم نمیبرد و بدتر من جيمین
ساعتها سرفه زد..خيلي نگرانش بودم..
دیدگاه ها (۲)

ظهور ازدواج )( پارت ۳۹۹ فصل ۳ )ریه هاش ضعیف بود و احتمالا سر...

ظهور ازدواج )( پارت ۴۰۰ فصل ۳ )و با دستای لرزون به زور ماسک...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۹۷ فصل ۳ )لبخند زورکی زدم و گرفته رفتم...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۹۶ فصل ۳ )بغض خيلي شديدي اومد تو گلوم و...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۱۰پردرد و عصبي گفتم الا : جوا...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۸۹فصل ۳ )و صداي تقلاهاي ريز و گاهي نفس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط