پارت سه : گذشته آسا
پارت سه : گذشته آسا
مویچیرو پرسید : اممم آسا چان ؟ آسا : بله؟
مویچیرو: اشکالی نداره یذره در مورد گذشتت بدونم به نظر میرسه سختی زیادی کشیدی؟ آسا: آممم درسته زندگی خوبی نداشتم من وقتی به دنیا اومدم پدر مادرم تو روز ۲ ماهگیم توسط شیطان رده اول یا سوم کشته شدن و من توسط برادر ۱۱ سالم بزرگتر شدم یه شب من با داداشم قایم موشک بازی کردم در باز بود تا هوا عوض بشه من تو کمد قایم شدم اون نمیدونست من توکمدم وقتی اومدم بیرون فقط دیدم دست داداشم اونجاست و چند تا تار مو آسا گردنبندش رو نشون داد که یه صندوق خیییلی کوچیک بود درش رو باز کرد وچند تا تار مو داداشش رو نشون مویچیرو داد و دوباره نوازشش کرد مویچیرو احساس کرد میتونه به راحتی درکش کنه آسا ادامه داد همه جا پر خون بود ....هق (اشک تو چشماش جمع شد )مویچیرو: هی هی هی قصد ناراحت کردنتو نداشتم اگر دوست داری میتونی ادامشو بگی ؟ آسا : اره حتما مشکلی نی من تو سه سالگی داداشمو ازدست دادم من نمیدونستم دارم کجا میرم از خونه زدم بیرون تا جایی که تونستم دوییدم که رسیدم به روستا شمشیر سازا خونه ی ما به اون روستا خیلی نزدیک بود یکی به اسم استاد کارو منو پیدا کرد گذاشت یذره بزرگتر شدم ۶ سالم که شد شروع کردم به گفتن اینکه من باید انتقاممو بگیرم خب من از سنم خیلی بیشتر میفهمیدم و روحیه کودکانه ای اصلا نداشتم اونا میگفتن باید ۱۴ سالت بشه تا بتونی شروع کنی من خیلی لجبازی میکردم که اول بالاخره تنفس گیاه رو شروع کردم تا سه سال کار کردن بعدش تنفس ماه رو خیلی جدی تر کار کردم که الان ۱۴ سالمه هم سنیم و الان هاشیرام آسا یه لبخندی زد که کلی درد توش حس میشد مویچیرو : منم زندگی عین تو داشتم داداشم جلو چشم خودم کشته شد جلو چشم خودم آخرین حرفشو زد ...درکت میکنم آسا چان دستشو گذاشت رو شونه آسا
آسا : ممنون مویچیرو سان
بقیه پارت بعد
چطور بود ؟؟؟؟؟؟؟
ریدم نه ؟؟؟
دستم شکستتتتت یه لایک بهمون نرسهعههههههههه
چنژغصخلذسحترجذحح
مویچیرو پرسید : اممم آسا چان ؟ آسا : بله؟
مویچیرو: اشکالی نداره یذره در مورد گذشتت بدونم به نظر میرسه سختی زیادی کشیدی؟ آسا: آممم درسته زندگی خوبی نداشتم من وقتی به دنیا اومدم پدر مادرم تو روز ۲ ماهگیم توسط شیطان رده اول یا سوم کشته شدن و من توسط برادر ۱۱ سالم بزرگتر شدم یه شب من با داداشم قایم موشک بازی کردم در باز بود تا هوا عوض بشه من تو کمد قایم شدم اون نمیدونست من توکمدم وقتی اومدم بیرون فقط دیدم دست داداشم اونجاست و چند تا تار مو آسا گردنبندش رو نشون داد که یه صندوق خیییلی کوچیک بود درش رو باز کرد وچند تا تار مو داداشش رو نشون مویچیرو داد و دوباره نوازشش کرد مویچیرو احساس کرد میتونه به راحتی درکش کنه آسا ادامه داد همه جا پر خون بود ....هق (اشک تو چشماش جمع شد )مویچیرو: هی هی هی قصد ناراحت کردنتو نداشتم اگر دوست داری میتونی ادامشو بگی ؟ آسا : اره حتما مشکلی نی من تو سه سالگی داداشمو ازدست دادم من نمیدونستم دارم کجا میرم از خونه زدم بیرون تا جایی که تونستم دوییدم که رسیدم به روستا شمشیر سازا خونه ی ما به اون روستا خیلی نزدیک بود یکی به اسم استاد کارو منو پیدا کرد گذاشت یذره بزرگتر شدم ۶ سالم که شد شروع کردم به گفتن اینکه من باید انتقاممو بگیرم خب من از سنم خیلی بیشتر میفهمیدم و روحیه کودکانه ای اصلا نداشتم اونا میگفتن باید ۱۴ سالت بشه تا بتونی شروع کنی من خیلی لجبازی میکردم که اول بالاخره تنفس گیاه رو شروع کردم تا سه سال کار کردن بعدش تنفس ماه رو خیلی جدی تر کار کردم که الان ۱۴ سالمه هم سنیم و الان هاشیرام آسا یه لبخندی زد که کلی درد توش حس میشد مویچیرو : منم زندگی عین تو داشتم داداشم جلو چشم خودم کشته شد جلو چشم خودم آخرین حرفشو زد ...درکت میکنم آسا چان دستشو گذاشت رو شونه آسا
آسا : ممنون مویچیرو سان
بقیه پارت بعد
چطور بود ؟؟؟؟؟؟؟
ریدم نه ؟؟؟
دستم شکستتتتت یه لایک بهمون نرسهعههههههههه
چنژغصخلذسحترجذحح
۳.۵k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.