به نام عشق
به نام عشق
PART 5*
صبح °^°
8:45 ساعت
رفتم پایین دیدم بچه ها مشغول گذاشتن ساک لباس و وسایل مورد نیازشون داخل ماشین هستن ...
ملو : صبح بخیر
کوک : زود برو صبحونه ات رو بخور که بریم
ملو : شما خوردین ؟!
کوک : آره زود باش
_______
آشپز خونه °^°
ملو : هیونگ چیکار میکنی ؟
جین : ( جیغ ) ( غر غر )
تمام مدت که داشتم صبحونه میخوردم جین همه اش غر میزد .
جین : بسه کم بخور چاق میشی پاشو پاشو بریم دیگه آخرین نفر اومده سر سفر بلندم نمیشه ملت منتظر تو ان زود باش نگو که وسایلت هنوز تو اتاقه خدایاااا آخه تو آدم نمیشی نه الان صدای یونگی درمیاد
ملو : 😳
جین : زود باش
__________
داخل ماشین °^°
کنار پنجره نشسته بودم و ته اونورم بود یونگی پشت فرمون بود . جَو خیلی خیلی آروم بود کم کم داشت خوابم میبرد که یکدفعه کوک داد زد کلا خوابم از سرم پرید .
کوک : بببببررررررددددممم
یونگی : 😑
نامجون : 🤨
ته : چه خبرته ؟
کوک : بُردم لعنتی لولش خیلی سخت بود
جیمین : ( خنده )
هوسوک : تا لب مرز سکته رفتم و برگشتم
جین : کجای کارم اشتباه بود که اینجوری شدی ؟
ملو : گفتم حالا چیشدهههه
ته : حیف تو ماشینیم بعداً دارم برات وایسا
کوک : 😏
بعد از چند ساعت رسیدیم همه خسته بودیم ته : بزرگترین اتاق کدومه ؟!
کوک : من نمیدونم
ملودی : اتاق طبقه دوم سمت راست
ته سریع رفت بالا تا اتاق بزرگ رو برداره
کوک : چرا گفتی ؟؟! من اون اتاق رو میخواستم
ملو : خب یکی دیگه رو بردار
کوک : اون بزرگ بود
ملو : نخیرم اتاق های دیگه هم بزرگ هستن
PART 5*
صبح °^°
8:45 ساعت
رفتم پایین دیدم بچه ها مشغول گذاشتن ساک لباس و وسایل مورد نیازشون داخل ماشین هستن ...
ملو : صبح بخیر
کوک : زود برو صبحونه ات رو بخور که بریم
ملو : شما خوردین ؟!
کوک : آره زود باش
_______
آشپز خونه °^°
ملو : هیونگ چیکار میکنی ؟
جین : ( جیغ ) ( غر غر )
تمام مدت که داشتم صبحونه میخوردم جین همه اش غر میزد .
جین : بسه کم بخور چاق میشی پاشو پاشو بریم دیگه آخرین نفر اومده سر سفر بلندم نمیشه ملت منتظر تو ان زود باش نگو که وسایلت هنوز تو اتاقه خدایاااا آخه تو آدم نمیشی نه الان صدای یونگی درمیاد
ملو : 😳
جین : زود باش
__________
داخل ماشین °^°
کنار پنجره نشسته بودم و ته اونورم بود یونگی پشت فرمون بود . جَو خیلی خیلی آروم بود کم کم داشت خوابم میبرد که یکدفعه کوک داد زد کلا خوابم از سرم پرید .
کوک : بببببررررررددددممم
یونگی : 😑
نامجون : 🤨
ته : چه خبرته ؟
کوک : بُردم لعنتی لولش خیلی سخت بود
جیمین : ( خنده )
هوسوک : تا لب مرز سکته رفتم و برگشتم
جین : کجای کارم اشتباه بود که اینجوری شدی ؟
ملو : گفتم حالا چیشدهههه
ته : حیف تو ماشینیم بعداً دارم برات وایسا
کوک : 😏
بعد از چند ساعت رسیدیم همه خسته بودیم ته : بزرگترین اتاق کدومه ؟!
کوک : من نمیدونم
ملودی : اتاق طبقه دوم سمت راست
ته سریع رفت بالا تا اتاق بزرگ رو برداره
کوک : چرا گفتی ؟؟! من اون اتاق رو میخواستم
ملو : خب یکی دیگه رو بردار
کوک : اون بزرگ بود
ملو : نخیرم اتاق های دیگه هم بزرگ هستن
۴.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.