part¹³¹
part¹³¹
hospital _³days later_دو ساعت بعد از اینکه ات به هوش اومد
+دلم برات خیلی تنگ شده بود* با بغض
_منم دلم تنگت بودم* با لبخند
+ فکر کردم دیگه نمیتونم ببینمت!
فرود اشک ها دقیقا همون چیزی بود که جونگ کوک ازش ترس داشت؛دخترکش رو آروم تو آغوشش فشرد.
_هی گریه نکن سفید برفی، من همیشه پیشتم قول میدم،تا آخر عمر!
پسرک مجنون به لیلی خودش بوسه ای نرم و کوتاه هدیه داد
Flashback
چوب بیسبال رو توی دست هاش فشورد و پس از رفع تلخی دهنش از زیرزمین خارج شد؛ قبل از اینکه گوشی رو داخل جیبش بزاره گوشی شروع به زنگ خوردن کرد، شماره ی جونگ کوک بود. قطع کرد و در نهایت داخل جیب شلوارش گذاشت اما باز هم صدای گوشی بلند شد؛ دخترک گوشی رو از توی جیبش خارج کرد ، از شدت درد به اجبار به دیوار تکیه داد و بعد از نثار کردن فوشی مناسب به وضعیتش ، جواب تلفن رو داد
+لط.....
_ گوش بده چی میگم،..تو باید زنده بمونی باید دوباره به هم برگردیم دوباره صاحب فرزند بشیم هرچقدر که تو بخوای. باهم بریم ایتالیا و اونجا رو باهم بگردیم؛ خانواده خوبی بشیم و داستان زندگیمون مثال زدنی باشه، اکی؟ من هنوز حضوری بهت نگفتم دوست دارم این چیزیه که از سه سال پیش رو دلم مونده. پس لطفا کار احمقانه ای نکن و همونجا که هستی بمون
دخترک با درد به صفحه گوشی نگاه کرد و اروم خندید
+خیلی بی مقدمه و بی ربط حرف زدی اما منم دوست دارم*آروم و نفس زنان
بعد از خنده ی اروم جونگ کوک ،سکوتی چند ثانیه ای فضا رو پر کرد اما این سکوت زیاد طول نکشید
_همون جایی که هستی بمون! گوشی ای که الان دستته رو بزار تو جیب همون کسی که به فنا دادی. بعداز اینکه صدای افراد قطع شد برو از اونجا بیرون. سعی کن از جایی فرار کنی که هم خلوته و هم قابل رویته.
+اما اونا منو میگیرن!....من وضعیت خوبی ندارم مقدار زیادی خون از دست دادم!
_ به من اعتماد داری یا نه؟
+......
_ ات باتوام* بلند
+آره اره* با درد
_ پس باید بزاری بگیرنت!
+چی؟.....باشه* متعجب و اروم
_منتظرم باش میام و نجاتت میدم
Flashback is done
انگشت شست عاشق روی گونه های دخترکش میچرخید تا چهره ی زیباش رو از خیسی پاک کنه، برخورد لب هاشون گاه و بی گاه بود و همین بوسه ها اون لحظه ی پر درد رو شیرین میکرد
hospital _³days later_دو ساعت بعد از اینکه ات به هوش اومد
+دلم برات خیلی تنگ شده بود* با بغض
_منم دلم تنگت بودم* با لبخند
+ فکر کردم دیگه نمیتونم ببینمت!
فرود اشک ها دقیقا همون چیزی بود که جونگ کوک ازش ترس داشت؛دخترکش رو آروم تو آغوشش فشرد.
_هی گریه نکن سفید برفی، من همیشه پیشتم قول میدم،تا آخر عمر!
پسرک مجنون به لیلی خودش بوسه ای نرم و کوتاه هدیه داد
Flashback
چوب بیسبال رو توی دست هاش فشورد و پس از رفع تلخی دهنش از زیرزمین خارج شد؛ قبل از اینکه گوشی رو داخل جیبش بزاره گوشی شروع به زنگ خوردن کرد، شماره ی جونگ کوک بود. قطع کرد و در نهایت داخل جیب شلوارش گذاشت اما باز هم صدای گوشی بلند شد؛ دخترک گوشی رو از توی جیبش خارج کرد ، از شدت درد به اجبار به دیوار تکیه داد و بعد از نثار کردن فوشی مناسب به وضعیتش ، جواب تلفن رو داد
+لط.....
_ گوش بده چی میگم،..تو باید زنده بمونی باید دوباره به هم برگردیم دوباره صاحب فرزند بشیم هرچقدر که تو بخوای. باهم بریم ایتالیا و اونجا رو باهم بگردیم؛ خانواده خوبی بشیم و داستان زندگیمون مثال زدنی باشه، اکی؟ من هنوز حضوری بهت نگفتم دوست دارم این چیزیه که از سه سال پیش رو دلم مونده. پس لطفا کار احمقانه ای نکن و همونجا که هستی بمون
دخترک با درد به صفحه گوشی نگاه کرد و اروم خندید
+خیلی بی مقدمه و بی ربط حرف زدی اما منم دوست دارم*آروم و نفس زنان
بعد از خنده ی اروم جونگ کوک ،سکوتی چند ثانیه ای فضا رو پر کرد اما این سکوت زیاد طول نکشید
_همون جایی که هستی بمون! گوشی ای که الان دستته رو بزار تو جیب همون کسی که به فنا دادی. بعداز اینکه صدای افراد قطع شد برو از اونجا بیرون. سعی کن از جایی فرار کنی که هم خلوته و هم قابل رویته.
+اما اونا منو میگیرن!....من وضعیت خوبی ندارم مقدار زیادی خون از دست دادم!
_ به من اعتماد داری یا نه؟
+......
_ ات باتوام* بلند
+آره اره* با درد
_ پس باید بزاری بگیرنت!
+چی؟.....باشه* متعجب و اروم
_منتظرم باش میام و نجاتت میدم
Flashback is done
انگشت شست عاشق روی گونه های دخترکش میچرخید تا چهره ی زیباش رو از خیسی پاک کنه، برخورد لب هاشون گاه و بی گاه بود و همین بوسه ها اون لحظه ی پر درد رو شیرین میکرد
۱۲.۶k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.