• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part111
#paniz
خانم جون: راست میگی ، ولی من بر این نیومدم اومدم بگم مواظب باش نگار ، نیکا و رضا نوه های منن خصوصن از نگار مثل مادرشه نمیزار طمع کسی بشه پس دارم بهت میگم نگاه نکن دارم ازت طرفداری میکنم اگه اتفاقی واسه هر کدوم از نوه هام بیوفته طرف حسابش منم اون طرف رو خوب پیدا میکنم می شونمش سر جاش بر مقابل قرار نگیره پانیذ
نفسی گرفتم و لیوان رو گذاشتم رو میز
_پس بزارم منم بگم بهت خانم جون اگه نگار کاری رو نباید انجام بده و با رضا کاری رو انجام و یا به من صدمه بزنه دورش رو خط قرمز میکشم جوری نابودش میکنم نفهمه
تکیه دادم و ادامه ی حرف ام رو گفتم
_تا وقتی نگار با مت کاری نداشته باشه من کاری باهاش ندارم
سری تکون داد
خانم جون: پس این قضیه اینجا تموم میشه
بلند شد رو روبه بهم گفت
خانم جون: مواظب باش دختر اگه من کاری نکنم نگار خوب بلده جمع کنه
از اتاق رف بیرون
خدایا من رو با چه آدم هایی در انداختی
سریع شماره ی محمد رو گرفتم به بوق دوم جواب داد
محمد: سلام پانیذ
_سلام خوبی
محمد: مرسی چیشده زنگ زدی
_میتونم با عسل ببینمت
محمد : آره نزدیک شرکت یه کافه هستش لوکیشن میفرستم با عسل بیایین
_دستت درد نکنه
محمد: خواهش فعلا پانیذ
خدافظی کردم و گوشی رو قطع کردم
_وایسا اگه نوه ام دلش بازی میخواد منم بلدم بازی رو تموم کنم به نفع خودم
از جام بلند شدم
* * * * * * *
_نمیدونم عسل، چیکار کنم حالا
عسل: بزار محمد بیاد شاید فکری داشته باشه
کمی از شربت خوردم تا حالم جا بیاد بدتر از همه عادت شدم هورمونام بهم خورد بود و استرس زیادی داشتم
عسل: اهان اومدش
عسل دستی تکون داد و محمد اومد سر میز و با عسل روبوسی کرد
محمد: چطوری پانیذ چیکار کردن که انقدر بهم ریخته ای
_عسل تو توضیح میدی
کل حرفایی که به عسل زده بودم رو دونه دونه بهش گفت
واقعا حال نداشتم یه قهوه بر محمد سفارش دادم که چند دقیقه بعد
گارسون آورد تشکری کردم که
محمد: به رضا گفتی
_نمیخوام متوجه بشه به اندازه کافی حرف هست بزار دل خوش باشه مامان بزرگش پشتشه ،نه مقابلش
حرف آخرم رو آروم گفتم ولی شنیده بودن
محمد: نباید تند میرفتی
با تعجب نگاش کردم
_عاا میزاشتم حسابش پر بشه نخیرم بزار از همون اول همه چی روشن بشه دلیل نمیشه بزرگتر نا حقی کنه
محمد: میدونم ولی اون زن مرموزه من میشناسمش منی که از اول با رضا دوست بودم پدرامون رفیقن میدونم واقعا خیلی مرموزه یه بار دست دراز میکنه با پا پس میزنه
_خب میگی چیکار کنم الان هم ازم بچه میخواد....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part111
#paniz
خانم جون: راست میگی ، ولی من بر این نیومدم اومدم بگم مواظب باش نگار ، نیکا و رضا نوه های منن خصوصن از نگار مثل مادرشه نمیزار طمع کسی بشه پس دارم بهت میگم نگاه نکن دارم ازت طرفداری میکنم اگه اتفاقی واسه هر کدوم از نوه هام بیوفته طرف حسابش منم اون طرف رو خوب پیدا میکنم می شونمش سر جاش بر مقابل قرار نگیره پانیذ
نفسی گرفتم و لیوان رو گذاشتم رو میز
_پس بزارم منم بگم بهت خانم جون اگه نگار کاری رو نباید انجام بده و با رضا کاری رو انجام و یا به من صدمه بزنه دورش رو خط قرمز میکشم جوری نابودش میکنم نفهمه
تکیه دادم و ادامه ی حرف ام رو گفتم
_تا وقتی نگار با مت کاری نداشته باشه من کاری باهاش ندارم
سری تکون داد
خانم جون: پس این قضیه اینجا تموم میشه
بلند شد رو روبه بهم گفت
خانم جون: مواظب باش دختر اگه من کاری نکنم نگار خوب بلده جمع کنه
از اتاق رف بیرون
خدایا من رو با چه آدم هایی در انداختی
سریع شماره ی محمد رو گرفتم به بوق دوم جواب داد
محمد: سلام پانیذ
_سلام خوبی
محمد: مرسی چیشده زنگ زدی
_میتونم با عسل ببینمت
محمد : آره نزدیک شرکت یه کافه هستش لوکیشن میفرستم با عسل بیایین
_دستت درد نکنه
محمد: خواهش فعلا پانیذ
خدافظی کردم و گوشی رو قطع کردم
_وایسا اگه نوه ام دلش بازی میخواد منم بلدم بازی رو تموم کنم به نفع خودم
از جام بلند شدم
* * * * * * *
_نمیدونم عسل، چیکار کنم حالا
عسل: بزار محمد بیاد شاید فکری داشته باشه
کمی از شربت خوردم تا حالم جا بیاد بدتر از همه عادت شدم هورمونام بهم خورد بود و استرس زیادی داشتم
عسل: اهان اومدش
عسل دستی تکون داد و محمد اومد سر میز و با عسل روبوسی کرد
محمد: چطوری پانیذ چیکار کردن که انقدر بهم ریخته ای
_عسل تو توضیح میدی
کل حرفایی که به عسل زده بودم رو دونه دونه بهش گفت
واقعا حال نداشتم یه قهوه بر محمد سفارش دادم که چند دقیقه بعد
گارسون آورد تشکری کردم که
محمد: به رضا گفتی
_نمیخوام متوجه بشه به اندازه کافی حرف هست بزار دل خوش باشه مامان بزرگش پشتشه ،نه مقابلش
حرف آخرم رو آروم گفتم ولی شنیده بودن
محمد: نباید تند میرفتی
با تعجب نگاش کردم
_عاا میزاشتم حسابش پر بشه نخیرم بزار از همون اول همه چی روشن بشه دلیل نمیشه بزرگتر نا حقی کنه
محمد: میدونم ولی اون زن مرموزه من میشناسمش منی که از اول با رضا دوست بودم پدرامون رفیقن میدونم واقعا خیلی مرموزه یه بار دست دراز میکنه با پا پس میزنه
_خب میگی چیکار کنم الان هم ازم بچه میخواد....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۶k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.