• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part110
#leoreza
با هم از اتاق اومدیم بیرون سر میز نشسته بودیم
رو به زهرا خانم گفتم
_زهرا خانم بی زحمت یه دمنوش بر پانیذ بیار
چشمی گفت
نگار: عمو جون پس شراکت با بابام رو کی شروع میکنی
بابا : وقت زیاده رضا هم فعلا سرش شلوغه بزارین بر یه موقع دیگه
فرانک: عزیزم نگار راست میگه داداشم منتظره
بابا: گفتم که یکم مهلت میخواییم
_من امروز میرم شرکت ولی باز یه نگاهی میندازم
با چشم ابرویی آورد که با اطمینان چشم بستم
نگار: خب پس قبوله دیگه
زهرا خانم دمنوش رو آورد تشکری کردم و جلو پانیذ گذاشتم
نیکا که از جا بلند میشد
نیکا: داداش کی قبول کرد نگار ....بابا جون فعلا
خدافظی کردیم از نیکا و نگار با خونسردی گفت
نگار: قبول رضام
با میم مالکیتی که بهم چسبونده بود پانیذ غری زد
خانم جون که فهمیده بود با اخم ریزی کرد
خانم جون: سر صبحونه لطفا درباره ی کار حرف نزنید
از جا بلند شدم بوسه ای رو گونه ی پانیذ زدم
_خدافظ
از خونه زدم بیرون که نگار هم پشت سر من سوار ماشینش شد
سریع تر از اون حرکت کردم و پام رو گاز گذاشتم تا ازش دورشم.....
#paniz
بی حوصله تو تراس اتاق نشسته بودم و به باغ نگاه میکردم
تراس بزرگی بود کلا این همه جاش بزرگ بود و به دلم می نشست
با موهام بازی میکردم که تقه ای یه در خورد خانم جون و زهرا خانم اومدن تو
لبخندی زدم و بلند شدم خانم جون کنار نشست تو تراس و زهرا خانم وسایل پذیرایی رو چید و رفت
خانم جون: برات دمنوشی آوردم بر عادت خوبه
با تعجب نگاهش کردم از کجا میدونست
خانم جون: اونجوری نگام نکن اول صبحی که رضا رفت بیرون متوجه شدم این دمنوش خیلی خوبه هر سری بر نیکا درست میکنم تا خوب شه
_واقعا ممنونم خانم جون
لیوان گرم رو به لبم نزدیک کردم و قلپی ازش خوردم و مایعی گرم حالم رو بهتر کرد
خانم جون: اومدم درباره ی بچه باهات حرف بزنم نخواستم رضا متوجه بشه بالاخره هر مردی نباید خیلی چیز ها رو متوجه بشه
پس بگو بر چی اومدی بابا بخدا یه پا کارآگاه این خانم جون
سری تکون دادم که ادامه داد
خانم جون: بهتون فرصت میدم تا برام نوه ی خوشگلی بیارین
خنده ای کردم که یاد کارتی که دکتر قلبم داده بود و زنش متخصص زنان بود
_شاید راه و روشش برام ترسناک باشه ولی وقتی بچه که میاد تو بغلم میدونم که آروم میگیرم
تک خنده ای کرد
که اولین بار تعجب کردم یه بار هم خندید این زن
خانم جون: پس آخرش رو دوست داری
_اومم ولس هر چیزی مراحلی داره و باید صبر کنی
نگاه نافذش رو بهم دوخت
خانم جون: خوشم میاد ازت مثل خودمی سریع میری سر اصل مطلب ولی یکم مقدمه خوبه
_همیشه رک حرفم رو میزنم ولی خب درمورد مسائل زندگی شوخی نیست
خانم جون : درست میگی ....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part110
#leoreza
با هم از اتاق اومدیم بیرون سر میز نشسته بودیم
رو به زهرا خانم گفتم
_زهرا خانم بی زحمت یه دمنوش بر پانیذ بیار
چشمی گفت
نگار: عمو جون پس شراکت با بابام رو کی شروع میکنی
بابا : وقت زیاده رضا هم فعلا سرش شلوغه بزارین بر یه موقع دیگه
فرانک: عزیزم نگار راست میگه داداشم منتظره
بابا: گفتم که یکم مهلت میخواییم
_من امروز میرم شرکت ولی باز یه نگاهی میندازم
با چشم ابرویی آورد که با اطمینان چشم بستم
نگار: خب پس قبوله دیگه
زهرا خانم دمنوش رو آورد تشکری کردم و جلو پانیذ گذاشتم
نیکا که از جا بلند میشد
نیکا: داداش کی قبول کرد نگار ....بابا جون فعلا
خدافظی کردیم از نیکا و نگار با خونسردی گفت
نگار: قبول رضام
با میم مالکیتی که بهم چسبونده بود پانیذ غری زد
خانم جون که فهمیده بود با اخم ریزی کرد
خانم جون: سر صبحونه لطفا درباره ی کار حرف نزنید
از جا بلند شدم بوسه ای رو گونه ی پانیذ زدم
_خدافظ
از خونه زدم بیرون که نگار هم پشت سر من سوار ماشینش شد
سریع تر از اون حرکت کردم و پام رو گاز گذاشتم تا ازش دورشم.....
#paniz
بی حوصله تو تراس اتاق نشسته بودم و به باغ نگاه میکردم
تراس بزرگی بود کلا این همه جاش بزرگ بود و به دلم می نشست
با موهام بازی میکردم که تقه ای یه در خورد خانم جون و زهرا خانم اومدن تو
لبخندی زدم و بلند شدم خانم جون کنار نشست تو تراس و زهرا خانم وسایل پذیرایی رو چید و رفت
خانم جون: برات دمنوشی آوردم بر عادت خوبه
با تعجب نگاهش کردم از کجا میدونست
خانم جون: اونجوری نگام نکن اول صبحی که رضا رفت بیرون متوجه شدم این دمنوش خیلی خوبه هر سری بر نیکا درست میکنم تا خوب شه
_واقعا ممنونم خانم جون
لیوان گرم رو به لبم نزدیک کردم و قلپی ازش خوردم و مایعی گرم حالم رو بهتر کرد
خانم جون: اومدم درباره ی بچه باهات حرف بزنم نخواستم رضا متوجه بشه بالاخره هر مردی نباید خیلی چیز ها رو متوجه بشه
پس بگو بر چی اومدی بابا بخدا یه پا کارآگاه این خانم جون
سری تکون دادم که ادامه داد
خانم جون: بهتون فرصت میدم تا برام نوه ی خوشگلی بیارین
خنده ای کردم که یاد کارتی که دکتر قلبم داده بود و زنش متخصص زنان بود
_شاید راه و روشش برام ترسناک باشه ولی وقتی بچه که میاد تو بغلم میدونم که آروم میگیرم
تک خنده ای کرد
که اولین بار تعجب کردم یه بار هم خندید این زن
خانم جون: پس آخرش رو دوست داری
_اومم ولس هر چیزی مراحلی داره و باید صبر کنی
نگاه نافذش رو بهم دوخت
خانم جون: خوشم میاد ازت مثل خودمی سریع میری سر اصل مطلب ولی یکم مقدمه خوبه
_همیشه رک حرفم رو میزنم ولی خب درمورد مسائل زندگی شوخی نیست
خانم جون : درست میگی ....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۳k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.