• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part09
#leoreza
با درد دستم چشام رو باز کردم
پانیذ: پاشو دیگه محمد خودش رو کشت
گوشی رو از دستش گرفتم و قطع کردم
همینجوری که می رفت سرویس گفت
پانیذ: دادم که قطع کنی بدبخت تلف شد
نشستم رو لبه تخت با تاسف گفتم
_زن گرفتنت چی بود رضا
بلند شدم و وارد سرویس شدم تا درو باز کردم
با جیغش روبرو شدم درو بستم
پانیذ: مرتیکه ی هیز نمیبینی رفتم لباس عوض کنم
_پانیذ اذیت نکن دیگه بخدا چیزی ندیدم
درو باز کرد
پانیذ: آره جون عمت
_پانیذ چرا از دیشب باهام سر لجی چیکار کردم مگه
پانیذ : سرت تو کار خودت باشه
دمی گرفتم وارد سرویس شدم
دستی به صورتم کشیدم وقتی کارم تموم شد اومدم بیرون
که رو کاناپه نشسته بود اشکاش رو پاک میکرد
رفتم سر کمد لباسی عوض کردم همونجا
با گریه لب زد
پانیذ: یه وقت خجالت نکشیا
رفتم جلو آینه تا موهام رو مرتب کنم
_بر چی خجالت بکشم پانیذ چیشده چرا گریه میکنی
پانیذ: حالم بده رفتنی بیرون چند تا وسایل میخوام برام میگیری
دستم رو میز گذاشتم بر تکیه و نگاهش کردم
_خب برو خودت بگیر یه حال و هوایی عوض کن
در حالی اشکش رو با دستمال پاک میکرد
پانیذ: تو چرا انقدر نفهمی آخه بابا ما هر ماه عادت میشیم دیگه
گیج نگاهش کردم و کنارش نشستم
_عادت چی آخه نوتلا میخوای
فین فین گفت
پانید: خیلی گاوی رضا بابا پریودم
اهانی زیر لب گفتم با حرص گفت
پانیذ: خب پاشو برو برام پد بگیر دیگه.....ریخت ببین انقدر اعصاب منو خورد نکن
بلند شد رفت سرویس دستی به گردنم کشیدم
_آخه من الان برم مغازه چی رگم به طرف زشت نیست اصن به من چه
داد زد
پانیذ : رفتییی یا بیام
هول زده صدام رو بالا بردم
_باشه بابا رفتم
سوئيچ ام رو برداشتم و بلند شدم
از خونه رفتم بیرون سر خیابون وارد مغازه شدم همه جا رو گشتم ولی پیداش نمیکردم
_آخه این کجاس ..... الان باید اینجا ها باشه دیگه
+پسرم دنبال چیزی میگردی
دستی به صورتم کشیدم
_چیزه من چیز میخوام
+چی میخوای
_چیز هست آها پد میخواستم
پیرمرد خنده ای کرد
+پسرم چرا از اول نمیگی خب بیا اینجاست
_الان من با این برم تو خیابون
+خلاف مگه میخوای انجام بدی ...پد دیگه واسه زنت میخوای
سری تکون داد و با کلافگی گفتم
_من خب نمیتونم.....پس بزار چند تا وسیله بردارم
چند تایی خوراکی برداشتم حساب کردنی شد سه تا کیسه
چه بهتر رفتم خونه که نگار اومده بود اول صبحی خیره
اهمیتی ندادم وسطای پله بودم که
نگار: دیگه جواب سلامم رو نمیدی عزیزم
نگاهی بهش کردم
_فعلا پانیذ واجبه
نگار : حامله نیستش که واجب هم باشه
_شاید باشه
نگار: پس بگو ازدواج تون بخاطر اینکه توله پس انداختین
دندون ساییدم تو چیزی نگم تا باب میلم نباشم
نگار: واجبه برو
با حرص رفتم اتاق....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part09
#leoreza
با درد دستم چشام رو باز کردم
پانیذ: پاشو دیگه محمد خودش رو کشت
گوشی رو از دستش گرفتم و قطع کردم
همینجوری که می رفت سرویس گفت
پانیذ: دادم که قطع کنی بدبخت تلف شد
نشستم رو لبه تخت با تاسف گفتم
_زن گرفتنت چی بود رضا
بلند شدم و وارد سرویس شدم تا درو باز کردم
با جیغش روبرو شدم درو بستم
پانیذ: مرتیکه ی هیز نمیبینی رفتم لباس عوض کنم
_پانیذ اذیت نکن دیگه بخدا چیزی ندیدم
درو باز کرد
پانیذ: آره جون عمت
_پانیذ چرا از دیشب باهام سر لجی چیکار کردم مگه
پانیذ : سرت تو کار خودت باشه
دمی گرفتم وارد سرویس شدم
دستی به صورتم کشیدم وقتی کارم تموم شد اومدم بیرون
که رو کاناپه نشسته بود اشکاش رو پاک میکرد
رفتم سر کمد لباسی عوض کردم همونجا
با گریه لب زد
پانیذ: یه وقت خجالت نکشیا
رفتم جلو آینه تا موهام رو مرتب کنم
_بر چی خجالت بکشم پانیذ چیشده چرا گریه میکنی
پانیذ: حالم بده رفتنی بیرون چند تا وسایل میخوام برام میگیری
دستم رو میز گذاشتم بر تکیه و نگاهش کردم
_خب برو خودت بگیر یه حال و هوایی عوض کن
در حالی اشکش رو با دستمال پاک میکرد
پانیذ: تو چرا انقدر نفهمی آخه بابا ما هر ماه عادت میشیم دیگه
گیج نگاهش کردم و کنارش نشستم
_عادت چی آخه نوتلا میخوای
فین فین گفت
پانید: خیلی گاوی رضا بابا پریودم
اهانی زیر لب گفتم با حرص گفت
پانیذ: خب پاشو برو برام پد بگیر دیگه.....ریخت ببین انقدر اعصاب منو خورد نکن
بلند شد رفت سرویس دستی به گردنم کشیدم
_آخه من الان برم مغازه چی رگم به طرف زشت نیست اصن به من چه
داد زد
پانیذ : رفتییی یا بیام
هول زده صدام رو بالا بردم
_باشه بابا رفتم
سوئيچ ام رو برداشتم و بلند شدم
از خونه رفتم بیرون سر خیابون وارد مغازه شدم همه جا رو گشتم ولی پیداش نمیکردم
_آخه این کجاس ..... الان باید اینجا ها باشه دیگه
+پسرم دنبال چیزی میگردی
دستی به صورتم کشیدم
_چیزه من چیز میخوام
+چی میخوای
_چیز هست آها پد میخواستم
پیرمرد خنده ای کرد
+پسرم چرا از اول نمیگی خب بیا اینجاست
_الان من با این برم تو خیابون
+خلاف مگه میخوای انجام بدی ...پد دیگه واسه زنت میخوای
سری تکون داد و با کلافگی گفتم
_من خب نمیتونم.....پس بزار چند تا وسیله بردارم
چند تایی خوراکی برداشتم حساب کردنی شد سه تا کیسه
چه بهتر رفتم خونه که نگار اومده بود اول صبحی خیره
اهمیتی ندادم وسطای پله بودم که
نگار: دیگه جواب سلامم رو نمیدی عزیزم
نگاهی بهش کردم
_فعلا پانیذ واجبه
نگار : حامله نیستش که واجب هم باشه
_شاید باشه
نگار: پس بگو ازدواج تون بخاطر اینکه توله پس انداختین
دندون ساییدم تو چیزی نگم تا باب میلم نباشم
نگار: واجبه برو
با حرص رفتم اتاق....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۱.۳k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.