• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part112
#paniz
محمد زد زیر خنده
عسل: چیی داری شوخی میکنی بزار یه ۲ ، ۳ هفته ای بشه هنوز یک هفته اس ازدواج کردین بابا ...محمد نخند مگه جوک گفته
بطری آب رو دادم به عسل
_بخدا دیگه موندم چیکار کنم آره اگه ۱ بعدش میگفت یه چیزی ولی هفته ی اول گفت حالا خفه نشی محمد
خندش رو قورت داد
محمد: بخدا این سری بچه دار شین بقیه بچها هم شک میکنن
عسل: بر چی شک کن
محمد آب خورد
محمد: شک نکن اینا دو تا همو تیکه پاره میکردن قبل از ازدواج الان بچه بیارن دیگه چی میشه فکر کن دوقلو بشه بدتر
دوباره خندید من و عسل هم خندمون گرفته بود
_خب من الان چیکار کنم
محمد: من ب رضا حرف میزنم
خواستم حرفی بزنم که دستاش رو بالا آورد
محمد : باشه درباره این یکی حرفی نمیزنم فعلا من باید برم بعدا میبینم تون
خدافظی کردیم و رفت
عسل :پاشو بریم یه دوری بزنی هنو ما ازدواج نکرده اينا میخوان بچه بیارن و بخدا عقب موندیم ما
از گوشه لبم گاز گرفتم وقتی حساب کردم
رفتیم دوری زدیم پیاده که آخر دیانا زنگ زد امشب شام با میترا و مانی بریم بیرون
_امشب چی بپوشم
عسل: یه چیز خوب
چپ چپ نگاش کردم
_میدونم یه چیز خوب خب دارم ازت میپرسم دیگه بیا بریم خونه لباسام رو نشون بدم
عسل: نه اصلا اون زن میاد پیله میکنه خودتم اذیت میشی
_باشه دورت بگردم پس ، فردا بهت زنگ میزنم
عسل: باشه عزیزم خدافظ
از عسل جدا شدم رفتم آپارتمان رضا حوصله ی اون عمارت رو نداشتم
دیانا گفته بود به رضا خبر دادم پس بدون هیچ حرفی رفتم خونه
چند تا وسایل داشتم اونجا بخدا وسایل هام دیگه به سه قسمت تقسيم شده از اون موقعی ای که ازدواج کردم
دوشی گرفتم
کراپ ای پوشیدم با شلوارش آرایش ریزی کردم رو مبل نشستم
پیتزایی سفارش دادم تا بیاد
چشم بستم تا بیاد ۱۰ مین بعد آوردن شروع کردم به خوردن وقتی تموم شد
گوشیم زنگ خورد
رضا بود جواب دادم
_سلام
رضا: سلام زهرمار کجایی تو چرا گوشیت رو جواب نمیدی
بغ کرده نشستم
_خونم
رضا: کدوم خونه تی دیقن
_خونه خودت بی تربیت
رضا: دارم میام دیونه ام کردی
گوشی روش قطع کردم
_بی تربیت بد دهن اگه ادمت نکردم من تو رو
تیوی روشن کردم تا فیلمی بینم
چنددقیقه صدای در اومد و رضا اومد تو کلید و انداخت رو میز نشست رو مبل کناری
رضا: چته چرا قهر کردی هزار بار گفتم میری جایی به من خبر بده نگرانت میشم من
اهمیتی ندادم چون واقعا حوصله اش رو نداشتم و حالم خوب بود گریه ام گرفته بود و اشکام میریخت
رضا : پانیذ منو نگاه کن حالا قهر نکن
رضا: باشه معذرت میخوام نباید اونجوری حرف میزدم ولی قبول کن توام باید میگفتی به من
نفسی کشید
رضا: صگ مصب منو نگاه کن
چونم ام رو گرف سمت خودش و با دیدن اشکام مات اش برد...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part112
#paniz
محمد زد زیر خنده
عسل: چیی داری شوخی میکنی بزار یه ۲ ، ۳ هفته ای بشه هنوز یک هفته اس ازدواج کردین بابا ...محمد نخند مگه جوک گفته
بطری آب رو دادم به عسل
_بخدا دیگه موندم چیکار کنم آره اگه ۱ بعدش میگفت یه چیزی ولی هفته ی اول گفت حالا خفه نشی محمد
خندش رو قورت داد
محمد: بخدا این سری بچه دار شین بقیه بچها هم شک میکنن
عسل: بر چی شک کن
محمد آب خورد
محمد: شک نکن اینا دو تا همو تیکه پاره میکردن قبل از ازدواج الان بچه بیارن دیگه چی میشه فکر کن دوقلو بشه بدتر
دوباره خندید من و عسل هم خندمون گرفته بود
_خب من الان چیکار کنم
محمد: من ب رضا حرف میزنم
خواستم حرفی بزنم که دستاش رو بالا آورد
محمد : باشه درباره این یکی حرفی نمیزنم فعلا من باید برم بعدا میبینم تون
خدافظی کردیم و رفت
عسل :پاشو بریم یه دوری بزنی هنو ما ازدواج نکرده اينا میخوان بچه بیارن و بخدا عقب موندیم ما
از گوشه لبم گاز گرفتم وقتی حساب کردم
رفتیم دوری زدیم پیاده که آخر دیانا زنگ زد امشب شام با میترا و مانی بریم بیرون
_امشب چی بپوشم
عسل: یه چیز خوب
چپ چپ نگاش کردم
_میدونم یه چیز خوب خب دارم ازت میپرسم دیگه بیا بریم خونه لباسام رو نشون بدم
عسل: نه اصلا اون زن میاد پیله میکنه خودتم اذیت میشی
_باشه دورت بگردم پس ، فردا بهت زنگ میزنم
عسل: باشه عزیزم خدافظ
از عسل جدا شدم رفتم آپارتمان رضا حوصله ی اون عمارت رو نداشتم
دیانا گفته بود به رضا خبر دادم پس بدون هیچ حرفی رفتم خونه
چند تا وسایل داشتم اونجا بخدا وسایل هام دیگه به سه قسمت تقسيم شده از اون موقعی ای که ازدواج کردم
دوشی گرفتم
کراپ ای پوشیدم با شلوارش آرایش ریزی کردم رو مبل نشستم
پیتزایی سفارش دادم تا بیاد
چشم بستم تا بیاد ۱۰ مین بعد آوردن شروع کردم به خوردن وقتی تموم شد
گوشیم زنگ خورد
رضا بود جواب دادم
_سلام
رضا: سلام زهرمار کجایی تو چرا گوشیت رو جواب نمیدی
بغ کرده نشستم
_خونم
رضا: کدوم خونه تی دیقن
_خونه خودت بی تربیت
رضا: دارم میام دیونه ام کردی
گوشی روش قطع کردم
_بی تربیت بد دهن اگه ادمت نکردم من تو رو
تیوی روشن کردم تا فیلمی بینم
چنددقیقه صدای در اومد و رضا اومد تو کلید و انداخت رو میز نشست رو مبل کناری
رضا: چته چرا قهر کردی هزار بار گفتم میری جایی به من خبر بده نگرانت میشم من
اهمیتی ندادم چون واقعا حوصله اش رو نداشتم و حالم خوب بود گریه ام گرفته بود و اشکام میریخت
رضا : پانیذ منو نگاه کن حالا قهر نکن
رضا: باشه معذرت میخوام نباید اونجوری حرف میزدم ولی قبول کن توام باید میگفتی به من
نفسی کشید
رضا: صگ مصب منو نگاه کن
چونم ام رو گرف سمت خودش و با دیدن اشکام مات اش برد...
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۱۹.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.