رمان ماهک پارت 35
#رمان_ماهک #پارت_35
با هرکلمه ای که میگف یقدم بهم نزدیک میشد و من یقدم عقب تر میرفتم دوباره فریاد کشید
+کی انقدر کثیف شدی اون سهیل بس نبود نه؟ عوضی ترین ادمی هسی که با چشم دیدم
خودش میدونست هیچ برنامه ای درکار نبوده و فقط میخاس حرصشو سرم خالی کنه با اخرین قدمی که به عقب رفتم افتادم رو تخت سرمو بالا اوردم و مستقیم به چشماش زل زدم و گفتم
_اونا همین امروز و بطور سرزده اومدن این عکسو هم خیلی یدفه ای گرفت و اگه باورت نمیشه میتونی
بدون اینکه اجازه بده باقیه حرفمو بزنم و بگم که از عمو وزن عمو بپرسه فریاد زد و گفت
+خفه شو
_خفه شدی روانی شکاک
خم شد یقمو گرفت و بلندم کرد صاف نگهم داشت روبرو خودش و کشیده ی محکمی رو به صورتم زد که یه آن حس کردم گوشم زنگ زد
سرمو انداختم پایین و هیچی نگفتم سکوت کردم و همچنان سرم پایین بود یقمو با شتاب ول کرد ک افتادم رو تخت و گوشیشو برداشت
با خارج شدنش از اتاق دستمو جلو دهنم گرفتم و اروم اشک ریختم بعد از اینکه دستمو برداشتم دیدم دستم پر خونه و دوباره گوشه ی لبم پاره شده بود
اخه چطور میتونست یه دختر بی دفاع رو اینطوری بزنه بی توجه بهش به سمت قاب عکس رفتم شیشه بزرگارو با دست جمع کردم
و اون کوچیکارو هم با جارو برقی کوچیک توی اتاقم جارو کردم
یه تکه شیشه جامونده بود خاستم با دستم برش دارم که از شانس بدم دستمو بریدم به سمت اشپز خونه رفتم از توی جعبه دوتا چسب زخم برداشتم یکیو به دستم زدم و اون یکیو گوشه لبم
به اتاق برگشتم دیگه گریه نمیکردم وسایلامو از کمدم برداشتم و اول روی عکسو چسب یک تکه ی کتاب زدم بعدم با کاغذ رنگیا و مقواهام قاب عکس خوشگلی که قبلا از توی سایت دیده بودم واسش درست کردم من عاشق اینجور چیزا بودم
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
با هرکلمه ای که میگف یقدم بهم نزدیک میشد و من یقدم عقب تر میرفتم دوباره فریاد کشید
+کی انقدر کثیف شدی اون سهیل بس نبود نه؟ عوضی ترین ادمی هسی که با چشم دیدم
خودش میدونست هیچ برنامه ای درکار نبوده و فقط میخاس حرصشو سرم خالی کنه با اخرین قدمی که به عقب رفتم افتادم رو تخت سرمو بالا اوردم و مستقیم به چشماش زل زدم و گفتم
_اونا همین امروز و بطور سرزده اومدن این عکسو هم خیلی یدفه ای گرفت و اگه باورت نمیشه میتونی
بدون اینکه اجازه بده باقیه حرفمو بزنم و بگم که از عمو وزن عمو بپرسه فریاد زد و گفت
+خفه شو
_خفه شدی روانی شکاک
خم شد یقمو گرفت و بلندم کرد صاف نگهم داشت روبرو خودش و کشیده ی محکمی رو به صورتم زد که یه آن حس کردم گوشم زنگ زد
سرمو انداختم پایین و هیچی نگفتم سکوت کردم و همچنان سرم پایین بود یقمو با شتاب ول کرد ک افتادم رو تخت و گوشیشو برداشت
با خارج شدنش از اتاق دستمو جلو دهنم گرفتم و اروم اشک ریختم بعد از اینکه دستمو برداشتم دیدم دستم پر خونه و دوباره گوشه ی لبم پاره شده بود
اخه چطور میتونست یه دختر بی دفاع رو اینطوری بزنه بی توجه بهش به سمت قاب عکس رفتم شیشه بزرگارو با دست جمع کردم
و اون کوچیکارو هم با جارو برقی کوچیک توی اتاقم جارو کردم
یه تکه شیشه جامونده بود خاستم با دستم برش دارم که از شانس بدم دستمو بریدم به سمت اشپز خونه رفتم از توی جعبه دوتا چسب زخم برداشتم یکیو به دستم زدم و اون یکیو گوشه لبم
به اتاق برگشتم دیگه گریه نمیکردم وسایلامو از کمدم برداشتم و اول روی عکسو چسب یک تکه ی کتاب زدم بعدم با کاغذ رنگیا و مقواهام قاب عکس خوشگلی که قبلا از توی سایت دیده بودم واسش درست کردم من عاشق اینجور چیزا بودم
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۴.۲k
۱۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.