رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_36
بعد از تموم شدنش گزاشتمش روی میز چقدر خوشگل شده بود چقدر به وجود مامان بابا نیاز داشتم

خزیدم زیر پتو و خوابیدم و نزدیکای صبح با دل درد افتضاحی از خواب بلند شدم پد بهداشتی برداشتم و بله از درد مزخرفش مشخص بود که چه مرگمه

دوباره برگشتم رو تختم و سعی کردم بخوابم با هر بدبختی بود تا 6 صبح بزور خابیدم و بلند شدم به سمت اشپزخونه رفتم یه ان به چهرم نگاه انداختم واقعا ترسناک شده بودم

رنگ و روم پریده بود و گوشه لبمم که چسب زخم زده بودم طبق عادت همیشه م سلام ارومی کردم جوابمو نداد

لیوانی برداشتم چایی نباتی برا خودم درست کردم و دوتا قرص هم برداشتم و نشستم پشت میز حتی نیم نگاهی هم بم نمینداخت قرصارو با چاییم خوردم که سرشو اورد بالا و مستقیم به چشمام نگاه کرد البته رنگی از تعجبو میشد تو نگاهش دید اما بروی خودش نمیاورد

بعد از اتمام صبحونش کیفشو برداشت و بدون خداحافظی از در خارج شد

این زندگی نکبت بار و خیلی سخت میتونستم تحمل کنم به اتاق مطالعه رفتم و شروع کردم به خوندن درسام نزدیکای ظهر دل دردم واقعا شدید شده بود رفتم توی اتاقمو گفتم یکم استراحت کنم

خیلی سریع خوابم برد ک بخاطر اثر قرصا بود اروم چشامو باز کردم با دیدن فردی که پشت بهم روبروی میز توالت ایستاده بود جیغی کشیدم

ارش با تعجب برگشت و گفت

+منم چته؟!

حسابی ترسیده بودم این موجود کی اومده بود داخل ک من نفهمیده بودم دستمو گزاشتم رو قلبم که تند میزد و سلام ارومی دادم اونم فقط سری تکون داد و قاب عکس روکه تو دستش بود و گزاشت سر جاش و فقط لحظه ی خارج شدنش از اتاق گفت خوشگل شده...

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۴)

#رمان_ماهک #پارت_37نظرش برام مهم نبود یه راس رفتم توی اشپز خ...

#رمان_ماهک #پارت_38وقتی از خواب بیدار شدم اومد توی اتاق و با...

#رمان_ماهک #پارت_35با هرکلمه ای که میگف یقدم بهم نزدیک میشد ...

#رمان_ماهک #پارت_34توی صندلی فرورفتم، میدونستم اینا شروعی بر...

#دوپارتی#هیونجین#درخواستیوقتی شب عروسی... ویو ات وای امروز خ...

از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو خونه ساعت دوی شب بود ولی با ا...

Part ¹³⁰ا.ت ویو:انگشتر رو برداشتم و داخل انگشتم کردم..دستم ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط