پارت بیستم وشش🎶🧷
#پارتبیستموشش🎶🧷
جیغ زدم: ایننننن کوووفتی چیه رو پهلوی من کشیدی هان؟
شاهان: فککنم خودت سواد انگلیسی داشته باشی! بخون دیگ!
من: !mahkom be shahan
شاهان: آفرین! سواد داری!
من: پاکش کن! باید پاکش کنی!
پوزخند زد!
برگشتم تو چشاش زل زدم و گفتم: فک میکنی منمحکوم ب تو میمونم؟ هع! کور خوندی! براممهم نیستی با شلاق بزنی یا کمربند ! من فرار میکنم ! بهت قول میدم! فککردی با تتو کردن اسمت رو پهلوم منمحکوم ب تو میشم؟ هع! موفق باشی! ببینم دیگ چیکارا میخوای بکنی!
شاهان: داری زیادی میری!
من: نمیخوام اینجا بمونم درکش واست خیلی سخته؟؟؟
شاهان: اره سخته! چون نمیتونی بری! بعد مرگت هم نمیتونی بری! همینجا تو همینشهر دفن میشی!
من: فرار میکنم !
شاهان: اوکی متنظرم! واقعا موفق باشی! یبار متونستی فرار ک اونم خودت نرفتی! مطمئن باش از این ب بعدمنمیتونی بری!
لبخندی زدم و گفتم: خواهی دید!
نقشه های شومی تو سرم داشتم!
از اتاق بیرون اومدم و رفتم پذیرایی!
ارسلان اونجا بود و داشت گوشیشو میدید!
ینی ی ساعته من داد میزنم اون نمیشنوه؟؟
احتمال میدادم دیوار های اتاق ضدصدا باشه!!
رفتم رو کاناپه رو ب روش نشستم!
لبخندی زد و گف: کجا بودین؟ پیداتون نکردم!
من: بیرون بودیم!
نگاهی بهم انداخت و پرسپید: با این لباسا؟ سرد نبود؟
من: ن نبود!
ارسلان: خلاصه مواظب خودتون باشین ک سرما نخورین!
من: اوم حتما !
ارسلان: خب یکم از خودتون بگین!
داشتم دهن باز میکردم ک با صدای شاهان خفه شدم: میخوای چیکار بیشتر بگه؟؟؟
ارسلان دندوناشو ب نمایش گذاشت و چیزی نگف!
شاهان: چیه الهام رو ول کردی؟؟؟
ارسلان: راجبش نگو داش!
و ب من اشارع کرد و گف: فعلا خوشم!
شاهان اخم شدیدی کرد و گف: از فکرت بیرونش کن! وگرنه بد میشه!
@Ekip_kera_sh
جیغ زدم: ایننننن کوووفتی چیه رو پهلوی من کشیدی هان؟
شاهان: فککنم خودت سواد انگلیسی داشته باشی! بخون دیگ!
من: !mahkom be shahan
شاهان: آفرین! سواد داری!
من: پاکش کن! باید پاکش کنی!
پوزخند زد!
برگشتم تو چشاش زل زدم و گفتم: فک میکنی منمحکوم ب تو میمونم؟ هع! کور خوندی! براممهم نیستی با شلاق بزنی یا کمربند ! من فرار میکنم ! بهت قول میدم! فککردی با تتو کردن اسمت رو پهلوم منمحکوم ب تو میشم؟ هع! موفق باشی! ببینم دیگ چیکارا میخوای بکنی!
شاهان: داری زیادی میری!
من: نمیخوام اینجا بمونم درکش واست خیلی سخته؟؟؟
شاهان: اره سخته! چون نمیتونی بری! بعد مرگت هم نمیتونی بری! همینجا تو همینشهر دفن میشی!
من: فرار میکنم !
شاهان: اوکی متنظرم! واقعا موفق باشی! یبار متونستی فرار ک اونم خودت نرفتی! مطمئن باش از این ب بعدمنمیتونی بری!
لبخندی زدم و گفتم: خواهی دید!
نقشه های شومی تو سرم داشتم!
از اتاق بیرون اومدم و رفتم پذیرایی!
ارسلان اونجا بود و داشت گوشیشو میدید!
ینی ی ساعته من داد میزنم اون نمیشنوه؟؟
احتمال میدادم دیوار های اتاق ضدصدا باشه!!
رفتم رو کاناپه رو ب روش نشستم!
لبخندی زد و گف: کجا بودین؟ پیداتون نکردم!
من: بیرون بودیم!
نگاهی بهم انداخت و پرسپید: با این لباسا؟ سرد نبود؟
من: ن نبود!
ارسلان: خلاصه مواظب خودتون باشین ک سرما نخورین!
من: اوم حتما !
ارسلان: خب یکم از خودتون بگین!
داشتم دهن باز میکردم ک با صدای شاهان خفه شدم: میخوای چیکار بیشتر بگه؟؟؟
ارسلان دندوناشو ب نمایش گذاشت و چیزی نگف!
شاهان: چیه الهام رو ول کردی؟؟؟
ارسلان: راجبش نگو داش!
و ب من اشارع کرد و گف: فعلا خوشم!
شاهان اخم شدیدی کرد و گف: از فکرت بیرونش کن! وگرنه بد میشه!
@Ekip_kera_sh
۲.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.