پارتبیستموچهار

#پارت‌بیستم‌‌و‌چهار🎶🧷





شاهان: ب تو مربوط نیست برو پذیرایی منم میام!!!

جا خورد و با باشه ای رف!

شاهان: شب برو اتاق بازی منم میام! راس ساعت ۸!

با ترس تو چشاش زل زدم و گفتم: دروغ میگی دیگ؟؟؟

با پوزخندی گف: کاش دروغ میگفتم!

با التماس نگاش کردم و گفتم: کمرم هنوز زخمه!

شاهان: میخواستی زبونتو میزاشتی تو جیبت!

میخواستم‌چیزی بگم ک دور شد!

بغض را گلومو بسته بود!

میترسیدم! بیش از حد...
دستام یخ کرده بود میلرزید!

خدا خدا میکردم ک اتفاقی براش بیوفته و نیاد سراغم!

شاهان: ناهار نپز میریم بیرون!

جواب ندادم!

مسیر بین آشپزخونه تا اتاقمو طی کردمو رفتم اتاقم!

لباسامو در آوردم و ب کمر زخمیم نگاه کردم!

نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم!

از شدت ترس سفیده سفید شدع بودم!

ساعت با سرعت میگذشت!

انگار ساعت ها عجله داشتن واس بدبخت کردن من!

ساعت ۷ و نیم بود! اونقدر گریه کرده بودم ک چشام پف کرده بود!

دیگ کم کم ساعت ۸ میشد!

لباسامو پوشیدم و رو تخت نشستم!

عقربه داشت ۸ رو نشون میداد!

یهو در با شتاب باز شد و چهره خشمگین شاهان تو چهار چوب نمایان شد!

داد زد: ساااااعت چندههههه؟؟؟

با صدایی ک خودم ب زور میشنیدم گفتم: هشت!

شاهان: گمشو اتاق بازی!

آروم پاشدم و مث ی مرده متحرک ب سمت اتاق بازی حرکت کردم!

رفتم تو اتاق و زیر دستبندا ایستادم!

دستامو بلند کردم و رو پاشنه پاهام ایستادم!

دستامو بست!

ب سمت شلاقا نرفت!

رف سمت کمد سیاه رنگ و ی چیز عجیب غریب از توش در آورد و ب سمتم اومد!!!
@Ekip_kera_sh
دیدگاه ها (۰)

#پارت‌بیستم‌‌و‌پنج‌🎶🧷با ترس ب دستگاه کوچکی ک تو دستش بود خیر...

#پارت‌بیستم‌وشش🎶🧷جیغ زدم: ایننننن کوووفتی چیه رو پهلوی من کش...

#پارت‌بیستم‌‌و‌سه‌🎶🧷پاشد و رفت طرفشو باهاش دست داد!شاهان: تو...

#پارت‌بیست‌ودوم🎶🧷دوس داشتم بکشمش!گردنم‌درد میکرد! نفسم تنگ ش...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

part 9ویو جونگکوک کوک : ببین خانوم خانوما واسه من شاخو شونه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط