مرگ بی پایان پارت ۱۴

ا.ت ویو
صبح با طلوع خورشید از خواب بلند
شدم و حدودا ساعت ۷بود رفتم WC و کارهای لازم رو کردم و رفتم باشگاه یکم ورزش کردم بعد اومدم حدودا ساعت هشت بود تا نه وقت داشتم برم بیمارستان صبحونه خوردم و رفتم یه دوش ۲۰مینی گرفتم و اومدم نیک رو بیدار کردم و الا روبیدار کردم چون یه چندبار براش پرستار گرفتم ولی پیش پرستار نمیموند وهمش بهونه ی من رو میگرفت تصمیم‌ گزفتم خودم ببرمش بیمارستان اونجا دیگه خودم هم حواسم بهش بود خلاصه. اونا هم صبحانه خوردن وسوار ماشین شدیم و رفتیم بیمارستان

فلش بک به داخل بیمارستان
حدودا دیگه کارام‌ تموم شد یه سر هم به نیک‌زدم که دیدم حدودا کار اون هم تمومه یهو دیدم یکی‌‌ داره بدو بدو به سمتم میاد صورتش اشنا زد یکم‌ که نزدیک‌‌شد دیدم یوناعه و جونگکوک‌
جونگکوک‌ :ا.ت لطفا یکاری بکن
ا.ت :چیشده‌مگه براش چه اتفاقی افتاده ؟
جونگکوک‌:نمیدونم داشت تو حیاط بازی میکرد یهو حالش بد شد و بعد بیهوش شد
ا.ت :مریضی خاصی نداره ؟
یونا :چرا یه روزنه‌ توی قلبش داره
ا.ت:وای سریع ببریدش بزاریدش رو‌تخت الان میام
جونگکوک:خوب اخه کدوم اتاق؟
ا.ت:اون اتاق تازه خالی شده میتونید ببریدش اونجا
جونگکوک‌ و یونا :باشه
ا.ت ویو
با اینکه اوم بچه ی یونا و جونگکوکه باز هم قلبم اجازه نداد یه بچه به این کوچیکی از دست بره اخه اون‌ که کاری نکرده گناه کار پدرو مادرشن ........
.........ادامه دارد
دیدگاه ها (۲)

مرگ. بی پایان پارت ۱۵

مرگ. بی پایان پارت ۱۶

مرگ بی پایان پارت ۱۳

مرگ بی پایان پارت ۱۲

مرگ بی پایان پارت ۳۱

مرگ بی پایان پارت ۲۹

پارت 13 دیدم.... چند تا دختر روبه روم وایستادن یه دونه از او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط