رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part93
سریع بلند شدم و اطراف و چک کردم که کثیف نباشه
+اره بیدارم بیاین تو..
بابا درو باز کرد و وارد اتاق شد
اومد کنارم رو تخت نشست
-مامانت همچی رو بهم گفت...
سرمو انداختم پایین که ادامه داد
-اما.. اما اون آدم معروفیه تو نمیتونی با اون باشی
تو که نمیتونی تو کره زندگی کنی اونم نمیتونه بیاد اینجا پس...
با بغضی که تو صدام بود گفتم
+بابا این مشکل منه خودم یکاریش میکنم
-میخوای چیکار کنی!؟
همینجوری نگاش میکردم که گفت:
-فقط میخوام بدونم تو سر دخترم چی میگذره
چیزی نگفتم که بابا گفت:
متأسفم ولی نمیتونم دوباره این ریسکو بپذیرم و تورو بفرستم...
چشمام پر اشک شد
+اما بابا...
-من صلاحتو میخوام دخترم...
نمیدونستم چی به بابا بگم که قانع بشه واسه رفتنم
اگه بگم تهیونگ حواسش بهم هست قبول میکنه!
اگه بگم اون دوسم داره و واسم هرکاری میکنه قبول میکنه!
واقعا نمیدونم چیکار کنم!؟
از طرفی نگران تهیونگم چون چند روزی هس که ازش خبری نیست
شاید....
شاید دیگه بهم حسی نداره!
شاید دیگه نمیخواد منو ببینه!
اَههههه بازم این فکرای مسخره.....
#part93
سریع بلند شدم و اطراف و چک کردم که کثیف نباشه
+اره بیدارم بیاین تو..
بابا درو باز کرد و وارد اتاق شد
اومد کنارم رو تخت نشست
-مامانت همچی رو بهم گفت...
سرمو انداختم پایین که ادامه داد
-اما.. اما اون آدم معروفیه تو نمیتونی با اون باشی
تو که نمیتونی تو کره زندگی کنی اونم نمیتونه بیاد اینجا پس...
با بغضی که تو صدام بود گفتم
+بابا این مشکل منه خودم یکاریش میکنم
-میخوای چیکار کنی!؟
همینجوری نگاش میکردم که گفت:
-فقط میخوام بدونم تو سر دخترم چی میگذره
چیزی نگفتم که بابا گفت:
متأسفم ولی نمیتونم دوباره این ریسکو بپذیرم و تورو بفرستم...
چشمام پر اشک شد
+اما بابا...
-من صلاحتو میخوام دخترم...
نمیدونستم چی به بابا بگم که قانع بشه واسه رفتنم
اگه بگم تهیونگ حواسش بهم هست قبول میکنه!
اگه بگم اون دوسم داره و واسم هرکاری میکنه قبول میکنه!
واقعا نمیدونم چیکار کنم!؟
از طرفی نگران تهیونگم چون چند روزی هس که ازش خبری نیست
شاید....
شاید دیگه بهم حسی نداره!
شاید دیگه نمیخواد منو ببینه!
اَههههه بازم این فکرای مسخره.....
۴.۵k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.