رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part95
پیامکی به گوشی رستا اومد، گوشیشو برداشت
یهو از جاش بلند شد و گفت: وایییییی فک نمیکردم برنده بشم
نکنه دارم خواب میبینم
صورتشو اورد سمت منو گفت:
پری جان جدت یکی بزن تو گوشم ببینم بیدارم یا خواب...
پریا: رستا دیوونه شدی، چی میگی! چی شده؟!
رستا: چند روز پیش تو یک مسابقه اینترنتی شرکت کردم... گفتن بین کسایی که برنده شدن قرعه کشی میشه و جایزشم مسافرت به آمریکاس و البته همراهان تا حداکثر دو نفر...
واقعا فک نکردم اسم من انتخاب بشه
تعداد برنده ها حدود ۱۰۰۰ تایی بود...
پریا: بله دیگه از بس که خوش شانسی..
رستا: خب حالا کی بریم!؟
پریا: بریم!
رستا نگاهی به من و باران کرد و گفت: من تو این مسابقه فقط بخاطر شما دو تا شرکت کردم حالا نمیخواین بیاین!
باران: امم هفته دیگه کاری ندارم پس میتونم بیام
رستا: جدیییییی
باران: اهوم
رستا: خب تو چی پریا؟
پریا: من!من نمیتونم...
رستا: تروخدا لوس نشو دیگه
پریا: تو که میدونی بعد از برگشت از کره دیگه بابام نمیزاره از شهر خارج شم چ برسه کشور...
رستا: اگه باباتو رازی کنم خودت قبول میکنی
پریا: من از خدامه که با شما بیام..
رستا: اوکی پس شماره باباتو بده من عصری بهش زنگ میزنم...
.....................
رسیدم خونه درو باز کردم و کلیدو پرت کردم رو میز
پریا: مامان... مامان خونه ای؟
صدایی نیومد پس حتما مامان رفته بیرون...
نشستم جلوی تلویزیون که صدای پیامک کوشیم اومد
فوری برداشتمش که دیدم رستا نوشته
-واسه شنبه چمدونت بسته باشه...
چی... چمدونم! چجوری بابارو رازی کردد
زنگ زدم بهش
پریا: رستاا چجوری بابا رو رازی کردییی
رستا: دیگه رازیش کردم تو کاریت نباشه...😁
#part95
پیامکی به گوشی رستا اومد، گوشیشو برداشت
یهو از جاش بلند شد و گفت: وایییییی فک نمیکردم برنده بشم
نکنه دارم خواب میبینم
صورتشو اورد سمت منو گفت:
پری جان جدت یکی بزن تو گوشم ببینم بیدارم یا خواب...
پریا: رستا دیوونه شدی، چی میگی! چی شده؟!
رستا: چند روز پیش تو یک مسابقه اینترنتی شرکت کردم... گفتن بین کسایی که برنده شدن قرعه کشی میشه و جایزشم مسافرت به آمریکاس و البته همراهان تا حداکثر دو نفر...
واقعا فک نکردم اسم من انتخاب بشه
تعداد برنده ها حدود ۱۰۰۰ تایی بود...
پریا: بله دیگه از بس که خوش شانسی..
رستا: خب حالا کی بریم!؟
پریا: بریم!
رستا نگاهی به من و باران کرد و گفت: من تو این مسابقه فقط بخاطر شما دو تا شرکت کردم حالا نمیخواین بیاین!
باران: امم هفته دیگه کاری ندارم پس میتونم بیام
رستا: جدیییییی
باران: اهوم
رستا: خب تو چی پریا؟
پریا: من!من نمیتونم...
رستا: تروخدا لوس نشو دیگه
پریا: تو که میدونی بعد از برگشت از کره دیگه بابام نمیزاره از شهر خارج شم چ برسه کشور...
رستا: اگه باباتو رازی کنم خودت قبول میکنی
پریا: من از خدامه که با شما بیام..
رستا: اوکی پس شماره باباتو بده من عصری بهش زنگ میزنم...
.....................
رسیدم خونه درو باز کردم و کلیدو پرت کردم رو میز
پریا: مامان... مامان خونه ای؟
صدایی نیومد پس حتما مامان رفته بیرون...
نشستم جلوی تلویزیون که صدای پیامک کوشیم اومد
فوری برداشتمش که دیدم رستا نوشته
-واسه شنبه چمدونت بسته باشه...
چی... چمدونم! چجوری بابارو رازی کردد
زنگ زدم بهش
پریا: رستاا چجوری بابا رو رازی کردییی
رستا: دیگه رازیش کردم تو کاریت نباشه...😁
۳.۲k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.