اشک حسرت پارت ۲۴
#اشک حسرت #پارت ۲۴
آسمان :
با خنده تو حیاط منو هدیه داشتیم حرف می زدیم با صدای آیدین برگشتم که گفت : میشه باهات حرف بزنم ؟
- بفرمایید
آیدین : معذرت می خوام بابت دیشب حرف بدی زدم
- اشتباه رو تکرار نمی کنن دوباره به زبون بیارن
آیدین : ببخشید دیگه بچه ها هم ناراحتن
هدیه : چطوره واسه رفع دلخوری مارو ببرید این رستوران نزدیک رودخونه یکمم کنار رودخونه می مونیم
آیدین : حتما چرا که نه میرم به بچه ها بگم
- چقدر پر رو
هدیه : امید چیزی نگفت ولی سعید رو ول می کردن می زد تو دهنش خیلی عصبی شده بود
- داداشت رو امید یه تعصب خاصی داره تا اون آیدین
هدیه : آیدینم یه چیزی گفت بی خیال دیگه اگه تو به روی خودت نیاری دیگه بین بچه ها هم دلخوری پیش نمیاد
- چشم زن داداش
هدیه : می بینی داداشم چقدر مهربونه اصلا کاری به امید نداره
- چون داداشم از ته دلش دوست داره
- شک ندارم
با ترس برگشتم وبه سعید نگاه کردم که این حرف رو زده بود
سعید : نقشه ای رودخونه می کشی هدیه می دونی من بد سرمام زود سرما می خورم
هدیه : داداشی تو دیگه خیلی پاستوریزه ای بریم یکم وسیله برداریم آسمان
- بریم
سعید : میشه بمونید آسمان خانم
نگاهی به هدیه انداختم که لبخند زدورفت
- بفرمایید
دستش از دو طرف تو جیب کتش بود وسرش پایین
سعید : میشه چند لحظه موبایلتون رو بدید
متعجب موبایلم رو دادم بهش ازم گرفت وزودم بهم برگردوند وگفت : ببخشید یه سوال داشتم باید رفع می شد
- چه سوالی ؟
سرشو بلند کردوتو چشام نگاه کرد وگفت : چیزی نیست فقط از روی کنجکاوی بود ببخشید
با رفتنش نفسمو فوت کردم نزدیک شدن بهش تپش قلبم رو بالا می برد
منم رفتم وبه هدیه کمک کردم وهمه با ماشین آیدین رفتیم رستوران نزدیک رودخونه جای دنج وقشنگی بود ویکم خلوت چون خیلی سرد بود رفتیم داخل خود رستوران که چند دست میز وصندلی چیده بود
آیدین : چی می خورید بچه ها ؟
با هدیه منو رو نگاه می کردیم امید گفت : غاز بخوریم ؟
سعید : اصلا..
اونم داشت منورو نگاه می کرد
آیدین : من پیشنهاد میدم کشک بادمجون واسه پیش غذا بخوریم اینجا غذاهاش حرف نداره غذای اصلی هم جوجه
سعید : کشک بادمجون فقط خودت بخوری حالمو بهم زدی
آیدین زد زیر خنده
سعید:جوجه رو که امشب می خوریم با دیزی چطورین بچه ها
خیلی ناخواسته با صدای بلند گفتم : اخ جون دیزی ...
همشون خندیدن وآیدین سفارش داد وگفت : تادعصر بمونیم اینجا بعد برگردیم باغ
هدیه : من دلم می خواد تو بازار این شهر یکم بگردیم
سعید : می ریم
هدیه : وای چه خوب
آسمان :
با خنده تو حیاط منو هدیه داشتیم حرف می زدیم با صدای آیدین برگشتم که گفت : میشه باهات حرف بزنم ؟
- بفرمایید
آیدین : معذرت می خوام بابت دیشب حرف بدی زدم
- اشتباه رو تکرار نمی کنن دوباره به زبون بیارن
آیدین : ببخشید دیگه بچه ها هم ناراحتن
هدیه : چطوره واسه رفع دلخوری مارو ببرید این رستوران نزدیک رودخونه یکمم کنار رودخونه می مونیم
آیدین : حتما چرا که نه میرم به بچه ها بگم
- چقدر پر رو
هدیه : امید چیزی نگفت ولی سعید رو ول می کردن می زد تو دهنش خیلی عصبی شده بود
- داداشت رو امید یه تعصب خاصی داره تا اون آیدین
هدیه : آیدینم یه چیزی گفت بی خیال دیگه اگه تو به روی خودت نیاری دیگه بین بچه ها هم دلخوری پیش نمیاد
- چشم زن داداش
هدیه : می بینی داداشم چقدر مهربونه اصلا کاری به امید نداره
- چون داداشم از ته دلش دوست داره
- شک ندارم
با ترس برگشتم وبه سعید نگاه کردم که این حرف رو زده بود
سعید : نقشه ای رودخونه می کشی هدیه می دونی من بد سرمام زود سرما می خورم
هدیه : داداشی تو دیگه خیلی پاستوریزه ای بریم یکم وسیله برداریم آسمان
- بریم
سعید : میشه بمونید آسمان خانم
نگاهی به هدیه انداختم که لبخند زدورفت
- بفرمایید
دستش از دو طرف تو جیب کتش بود وسرش پایین
سعید : میشه چند لحظه موبایلتون رو بدید
متعجب موبایلم رو دادم بهش ازم گرفت وزودم بهم برگردوند وگفت : ببخشید یه سوال داشتم باید رفع می شد
- چه سوالی ؟
سرشو بلند کردوتو چشام نگاه کرد وگفت : چیزی نیست فقط از روی کنجکاوی بود ببخشید
با رفتنش نفسمو فوت کردم نزدیک شدن بهش تپش قلبم رو بالا می برد
منم رفتم وبه هدیه کمک کردم وهمه با ماشین آیدین رفتیم رستوران نزدیک رودخونه جای دنج وقشنگی بود ویکم خلوت چون خیلی سرد بود رفتیم داخل خود رستوران که چند دست میز وصندلی چیده بود
آیدین : چی می خورید بچه ها ؟
با هدیه منو رو نگاه می کردیم امید گفت : غاز بخوریم ؟
سعید : اصلا..
اونم داشت منورو نگاه می کرد
آیدین : من پیشنهاد میدم کشک بادمجون واسه پیش غذا بخوریم اینجا غذاهاش حرف نداره غذای اصلی هم جوجه
سعید : کشک بادمجون فقط خودت بخوری حالمو بهم زدی
آیدین زد زیر خنده
سعید:جوجه رو که امشب می خوریم با دیزی چطورین بچه ها
خیلی ناخواسته با صدای بلند گفتم : اخ جون دیزی ...
همشون خندیدن وآیدین سفارش داد وگفت : تادعصر بمونیم اینجا بعد برگردیم باغ
هدیه : من دلم می خواد تو بازار این شهر یکم بگردیم
سعید : می ریم
هدیه : وای چه خوب
۹.۱k
۰۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.