اشک حسرت پارت ۲۱
#اشک حسرت #پارت ۲۱
سعید:
بلند شدم و رفتم بطری رو از روی میز برداشتم و گفتم: بیا آیدین بیا
همه خندیدن نشستم کنار شومینه وگفتم : بیاین دیگه
دخترا امیدو آیدینم اومدن نشستن خودم اول شروع کردم و بطری رو چرخوندم وقتی بطری وایسادامید لبخند زدو گفت: بگو سعید
سر بطری طرف اون بود وپشت بطری طرف من پس من باید ازش می خواستم چیکار کنه
- جرات یا حقیقت
امید : از اونجا که من آدم تنبلی هستم حقیقت
با لبخند نگاهش کردم وگفتم : چقدر هدیه رو دوست داری
آیدین خندید اونم خیلی بلند
آیدین : جواب بده امید
امید : اصلا خنده نداره
آیدین : جونم سعید اجب سوالی کردی
امید : خیلی دوسش دارم
هدیه لبخند زد و آسمان می خندید نوبت آیدین بود بطری رو چرخوند حالا بین خودش و آسمان بود و آسمان باید ازش سوال می کرد
آسمان : جرات یا حقیقت
آیدین : جرات
آسمان یکم فکر کرد و گفت: بیست دور تو حیاط باید بدویی
آیدین : چی؟؟؟؟؟!!!!
با خنده گفتم : حقته آیدین بکش
آیدین : بی انصافیه یکم کمش کن
آسمان : بیست و پنج دور
امید : پاشو آیدین با جرات
با خنده رفتیم تو تراس خونه آیدین آماده دوییدن شده بود با شوخی وخنده تشویقش می کردیم اونم رفت و مشغول دوییدن شد دور پانزدهم نشست و گفت: بابا غلط کردم نمی تونم
امید : حقته
آسمان : بلند شو که سی دورش می کنم
آیدین : نمی تونم بخدا نفسم برید
آسمان : خیلی خوب بیا
رفتیم وسرجامون نشستیم آیدین نفس نفس زنان اومد نشست و گفت: خدا لعنتت کنه دختر نفس برام نمونده
امید بطری رو چرخوند رو منو هدیه افتاد هدیه باید می پرسید
هدیه : جرات یا حقیقت
- حقیقت
همشون زدن زیر خنده
سعید:
بلند شدم و رفتم بطری رو از روی میز برداشتم و گفتم: بیا آیدین بیا
همه خندیدن نشستم کنار شومینه وگفتم : بیاین دیگه
دخترا امیدو آیدینم اومدن نشستن خودم اول شروع کردم و بطری رو چرخوندم وقتی بطری وایسادامید لبخند زدو گفت: بگو سعید
سر بطری طرف اون بود وپشت بطری طرف من پس من باید ازش می خواستم چیکار کنه
- جرات یا حقیقت
امید : از اونجا که من آدم تنبلی هستم حقیقت
با لبخند نگاهش کردم وگفتم : چقدر هدیه رو دوست داری
آیدین خندید اونم خیلی بلند
آیدین : جواب بده امید
امید : اصلا خنده نداره
آیدین : جونم سعید اجب سوالی کردی
امید : خیلی دوسش دارم
هدیه لبخند زد و آسمان می خندید نوبت آیدین بود بطری رو چرخوند حالا بین خودش و آسمان بود و آسمان باید ازش سوال می کرد
آسمان : جرات یا حقیقت
آیدین : جرات
آسمان یکم فکر کرد و گفت: بیست دور تو حیاط باید بدویی
آیدین : چی؟؟؟؟؟!!!!
با خنده گفتم : حقته آیدین بکش
آیدین : بی انصافیه یکم کمش کن
آسمان : بیست و پنج دور
امید : پاشو آیدین با جرات
با خنده رفتیم تو تراس خونه آیدین آماده دوییدن شده بود با شوخی وخنده تشویقش می کردیم اونم رفت و مشغول دوییدن شد دور پانزدهم نشست و گفت: بابا غلط کردم نمی تونم
امید : حقته
آسمان : بلند شو که سی دورش می کنم
آیدین : نمی تونم بخدا نفسم برید
آسمان : خیلی خوب بیا
رفتیم وسرجامون نشستیم آیدین نفس نفس زنان اومد نشست و گفت: خدا لعنتت کنه دختر نفس برام نمونده
امید بطری رو چرخوند رو منو هدیه افتاد هدیه باید می پرسید
هدیه : جرات یا حقیقت
- حقیقت
همشون زدن زیر خنده
۱۳.۶k
۰۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.