• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part144
#paniz
۱ ساعتی بود از اومدن پلیس ها گذشته بود ولی همچنان تو اون وضعیت بودیم تو اون لحظه فقط درد قلبم اذیت میکرد
+بابات رو خوب میشناسی زنگ میزنم بهش سالم رفتیم که هیچ اگه نه اینی که میبینی زیر دستمه سالم نمیمونه ،اما میدونی چرا تو نباید بمیری فعلا کارت دارم
رضا عصبی داد زد
رضا: حروم زاده ولش کن اون ناراحتی قلبی داره نمیتونه ببین حالش بده
چشمام رو با درد بستم و باز کردم و به چهره ای که فقط تلاش می کرد تا نجاتم بده
+زنگ بزنم یا نه
رضا: باشه باشه زنگ بزن
زنگ زد و باهاش حرف توانایی رو نداشتم که به حرف هاش گوش بدم تنها صدایی که میشنیدم صدای نبض کند قلبم بود
نفسی کشیدم تا خوب بشم اما زیاد فایده نداشت
رضا: چیشد
مرد نیشخندی زد
+اوکی شد اما این خانم کوچولو هم باید تا دم در بیاد
با داد لب زد
رضا: چرا نمیفهمی حالش بده این الان راه بره از هوش میره
×خفه شو صدات بر آقا بالا نبر
رضا: این آقا عه عرضه داشت سریع کارش رو تموم میکرد
اسلحه رو نزدیکم کردم
+ببند دهنتو تا نکشتمش
رضا: باشه باشه زنگ بزن به بابا بگو پلیس ها رو رد کنه یا کم زنم نمیتونه ازت خواهش میکنم
متوجه هیچ چیز نبودم فقط دردی که باعث میشد نفس هام به شمارش بیوفته
نمیدونم چند ساعت دیگه گذشت قرار شد از پشت باغ برن
بی حال بلندم کرد که عربده اش بلند شد
رضا: من راه رو دارم میگم دیگه با اون چیکار داری
+باید همراهمون باشه
بی جون قدم بر میداشتم آخراش به تلو خوردن افتادم
نفس هام کشدار شده بود
و رضا با نگرانی نگام میکرد وقتی رسیدیم اون دو مرد خارج شدن
چشم بستم آخرین لحظه صدا زدنای رضا بود....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part144
#paniz
۱ ساعتی بود از اومدن پلیس ها گذشته بود ولی همچنان تو اون وضعیت بودیم تو اون لحظه فقط درد قلبم اذیت میکرد
+بابات رو خوب میشناسی زنگ میزنم بهش سالم رفتیم که هیچ اگه نه اینی که میبینی زیر دستمه سالم نمیمونه ،اما میدونی چرا تو نباید بمیری فعلا کارت دارم
رضا عصبی داد زد
رضا: حروم زاده ولش کن اون ناراحتی قلبی داره نمیتونه ببین حالش بده
چشمام رو با درد بستم و باز کردم و به چهره ای که فقط تلاش می کرد تا نجاتم بده
+زنگ بزنم یا نه
رضا: باشه باشه زنگ بزن
زنگ زد و باهاش حرف توانایی رو نداشتم که به حرف هاش گوش بدم تنها صدایی که میشنیدم صدای نبض کند قلبم بود
نفسی کشیدم تا خوب بشم اما زیاد فایده نداشت
رضا: چیشد
مرد نیشخندی زد
+اوکی شد اما این خانم کوچولو هم باید تا دم در بیاد
با داد لب زد
رضا: چرا نمیفهمی حالش بده این الان راه بره از هوش میره
×خفه شو صدات بر آقا بالا نبر
رضا: این آقا عه عرضه داشت سریع کارش رو تموم میکرد
اسلحه رو نزدیکم کردم
+ببند دهنتو تا نکشتمش
رضا: باشه باشه زنگ بزن به بابا بگو پلیس ها رو رد کنه یا کم زنم نمیتونه ازت خواهش میکنم
متوجه هیچ چیز نبودم فقط دردی که باعث میشد نفس هام به شمارش بیوفته
نمیدونم چند ساعت دیگه گذشت قرار شد از پشت باغ برن
بی حال بلندم کرد که عربده اش بلند شد
رضا: من راه رو دارم میگم دیگه با اون چیکار داری
+باید همراهمون باشه
بی جون قدم بر میداشتم آخراش به تلو خوردن افتادم
نفس هام کشدار شده بود
و رضا با نگرانی نگام میکرد وقتی رسیدیم اون دو مرد خارج شدن
چشم بستم آخرین لحظه صدا زدنای رضا بود....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۱k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.